بهم تجاوز شدهГ1
گاهی ضربان قلبت بالا میره ولی از سر عشق و محبت نیست از سر ترسه!!!!
______________________________
صدای وحشتناکیآمد و جیغ کشید از خواب پرید,به دور برش نگاهی کرد، توی اتاق خودش بود،اشک هایی که توی خواب ریخته بود رو پاک کرد سریع در اتاقش باز شد و دختر مو قهوه ای در چهارچوپ در ظاهر شد,
+ات..خوبی؟
دخترک کمی سرش رو مالش داد و گفت:خوبم اونی
+رفتی...روانشناسی؟
دخترک اره یواشی گفت و به ساعت نگاه کرد، ساعت 9 بود و کلاسش ساعت9.30 دقیقه شروع میشد سریع سمت کمد لباس هاش دوید هودی اور سایزی برداشت و شلوار کمی تنگ سیاه پوشید.
توی راه بود، مردم از کنارش رد میشدن هنوز هم حس ترس توی وجودش بود رخنه کرده بود و بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنه ترسیده بود، بیشتر از مرد های اطرافش میترسید,فقط هم به خاطر یک اتفاق
وارد محوطه دانشگاه شد بدونی اینکه به کسی توجه کنه،سمت در ورودی رفت
از طبقه بالا رفت و به کلاسش رسید با وارد شدنش همه پسرای کلاس برگشتن ولی اون توجه ای نکرد و سمت پرنسش رفت.آره پرنس داشت بهترین دوستش رو پرنس صدا میکرد
اروم سمتش رفت و به پشتش زد:
خوبی پرنسس؟
الن خنده ای کرد و گفت:خوبم
سویشرتی که بدنشو گرم نگه میداشت رو در آورد و نشست,ولی گوشیش لرزید دستشو توی کیفش برد و درش آورد,نگاهی به موضوع ویبره کرد،و
وای:پریود!!!!!
سریع دستشو توی کیف الن برد و پد کوچیکی برداشت توی آستین خودش کرد و سریع رفت بدون اینکه به الن بگه سمت دستشویی ها قدم برداشت وارد دستشویی ها شد,رفت توی یکی و کارشو انجام داد ولی صدای خوردن چیزی به در ترسوندش
و چندین بار دیگه هم خورد,از ترس گفت:کی اونجاست
صدای دو پسر اومد:
هه بوم خودشو اون تو هست
و چندینتا مشت دیگه ای به در زد
ات از ترس شروع به اشک ریختن کرد،اما خود به خود تمام جاها براش سیاه شد,و هیچی براش واضح نشد
______________________________
صدای وحشتناکیآمد و جیغ کشید از خواب پرید,به دور برش نگاهی کرد، توی اتاق خودش بود،اشک هایی که توی خواب ریخته بود رو پاک کرد سریع در اتاقش باز شد و دختر مو قهوه ای در چهارچوپ در ظاهر شد,
+ات..خوبی؟
دخترک کمی سرش رو مالش داد و گفت:خوبم اونی
+رفتی...روانشناسی؟
دخترک اره یواشی گفت و به ساعت نگاه کرد، ساعت 9 بود و کلاسش ساعت9.30 دقیقه شروع میشد سریع سمت کمد لباس هاش دوید هودی اور سایزی برداشت و شلوار کمی تنگ سیاه پوشید.
توی راه بود، مردم از کنارش رد میشدن هنوز هم حس ترس توی وجودش بود رخنه کرده بود و بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنه ترسیده بود، بیشتر از مرد های اطرافش میترسید,فقط هم به خاطر یک اتفاق
وارد محوطه دانشگاه شد بدونی اینکه به کسی توجه کنه،سمت در ورودی رفت
از طبقه بالا رفت و به کلاسش رسید با وارد شدنش همه پسرای کلاس برگشتن ولی اون توجه ای نکرد و سمت پرنسش رفت.آره پرنس داشت بهترین دوستش رو پرنس صدا میکرد
اروم سمتش رفت و به پشتش زد:
خوبی پرنسس؟
الن خنده ای کرد و گفت:خوبم
سویشرتی که بدنشو گرم نگه میداشت رو در آورد و نشست,ولی گوشیش لرزید دستشو توی کیفش برد و درش آورد,نگاهی به موضوع ویبره کرد،و
وای:پریود!!!!!
سریع دستشو توی کیف الن برد و پد کوچیکی برداشت توی آستین خودش کرد و سریع رفت بدون اینکه به الن بگه سمت دستشویی ها قدم برداشت وارد دستشویی ها شد,رفت توی یکی و کارشو انجام داد ولی صدای خوردن چیزی به در ترسوندش
و چندین بار دیگه هم خورد,از ترس گفت:کی اونجاست
صدای دو پسر اومد:
هه بوم خودشو اون تو هست
و چندینتا مشت دیگه ای به در زد
ات از ترس شروع به اشک ریختن کرد،اما خود به خود تمام جاها براش سیاه شد,و هیچی براش واضح نشد
۱۴.۷k
۱۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.