پارت ۲۴ تلخ و شیرین
آیریس:
چشمام رو باز کردم. کسی کنارم نبود. پتو رو دادم کنار و بلند شدم. تا بدنم رو دیدم اینجوری شدم😨😰. تا به یاد آوردم که کوک دیشب چیکار کرده فقط چشمام رو بستم و فحش به خودم می دادم. بلند شدم و دنبال لباسام گشتم. یکدفعه یکی اومد داخل.(خدا مرگت بده)کوک بود. با دیدنش حتی یادم رفت که لباس ندارم و فقط یه شلوارک پامه. اون با خودش چیکار کرده؟چرا... چرا صورتش زخمیه. من:جججج...
جونگ کوک تو... با خودت چیکار کردی؟ چرا صورتت زخمیه؟
رفتم جلو و صورتش رو بین دستام گرفتم. حرفی نمیزد.روی نوک پام بلند شدم و محکم دستام رو انداختم دور گردنش و بغض کردم. من:خیلی بدی😢مگه نگفته بودم اگه بلایی سرت بیاد...(پرید وسط حرفم)جونگ کوک:من حالم خوبه.
از تو بغلش اومدم بیرون.
جونگ کوک:
بغض کرده بود. قلب تیر کشید با دیدن اشکاش💔😢.اومد چیزی بگه ولی... محکم لبام رو روی لباش کوبوندم و با حرص لباش رو میمکیدم. ناله کرد. دستم رو کردم توی موهاش و اون موهای ابریشمیش رو بهم میریختم. ازش کمی فاصله گرفتم و گفتم:دلم براشون تنگ شده بود. اومدم دوباره بوسشون کنم ولی عقب کشید. آیریس:نمیخوای چیزی بگی؟
من:خودت میدونی بدجوری روت غیرتیم پس اگه کسی بهت چیزی بگه فک نکنم چیزی ازش بمونه. آیریس:نکنه باز درگیر شدی؟اههههههه خدایااااااا. دستم رو گرفت و انداختمروی تخت. لباسم رو از تنم در آورد. ناخوداگاه نگاهم به سینش افتاد. با اون سوتین قرمز دیونه کننده.اهههه داشتم دیونه میشدم. تا از اتاق رفت بیرون به اون سینهاش که تو ذهنم حک شده بود فک کردم. وای خدا خیلی سکسی بود. دیکم داشت تحریک میشد. برگشت با پماد و چسب زخم. اومد روی پاهام نشست. شتتتتتتت لعنتییییی. جایی نشسته بود که نباید میشست.
آیریس:
رفتم تو آشپزخونه. اوه خدا جون چقدر خرید کرده!! حالا میدونم باهات چیکار کنم😎😏سریع یه پماد و چسب زخم آوردم و رفتم همون جا نشستم. تا حد توانم خودمو میمالوندم بهش. داشت دیونه میشد. که دیدم دستام رو گرفت و پرتم کرد روی تخت ولی کار خاصی نکرد و فقط بلند شد و رفت سمت لباس و اونو پوشید. رفت بیرون منم دنبالش رفتم. من:یاااااا گرسنمه! با خشم برگشت جوری که میخواستم بگم نه من سیرم. دستم رو گرفت و نشوندم روی صندلی. رفت توی آشپزخوونه و۴ تا نون تست آورد با یه نوتلا. نشست کنارم. کمیش رو زد روی نون تست و داد دستم. بدون هیچ حرفی خوردم و خودشم خورد. جونگ کوک:نمیخوای لباست رو بپوشی؟تو که دوس نداری بزنم به سیم آخر داری؟من:نه. کوک؟جونگ کوک:بله. من:تو واقعا منو دوس داری؟ جونگ کوک: اگه نداشتم روت غیرتی نبودم.چرا جدیدان از این سوالا میپرسی؟ ترسیدم ولی گفتم:چون تو... چون تو با من خیلی خشکی. وقتی کاری میکنم که شاد شی بیشتر عصبی میشی.😔جونگ کوک😟😟🙁🙁😯😯😯
#خاص #جذاب #زیبا #قشنگ
چشمام رو باز کردم. کسی کنارم نبود. پتو رو دادم کنار و بلند شدم. تا بدنم رو دیدم اینجوری شدم😨😰. تا به یاد آوردم که کوک دیشب چیکار کرده فقط چشمام رو بستم و فحش به خودم می دادم. بلند شدم و دنبال لباسام گشتم. یکدفعه یکی اومد داخل.(خدا مرگت بده)کوک بود. با دیدنش حتی یادم رفت که لباس ندارم و فقط یه شلوارک پامه. اون با خودش چیکار کرده؟چرا... چرا صورتش زخمیه. من:جججج...
جونگ کوک تو... با خودت چیکار کردی؟ چرا صورتت زخمیه؟
رفتم جلو و صورتش رو بین دستام گرفتم. حرفی نمیزد.روی نوک پام بلند شدم و محکم دستام رو انداختم دور گردنش و بغض کردم. من:خیلی بدی😢مگه نگفته بودم اگه بلایی سرت بیاد...(پرید وسط حرفم)جونگ کوک:من حالم خوبه.
از تو بغلش اومدم بیرون.
جونگ کوک:
بغض کرده بود. قلب تیر کشید با دیدن اشکاش💔😢.اومد چیزی بگه ولی... محکم لبام رو روی لباش کوبوندم و با حرص لباش رو میمکیدم. ناله کرد. دستم رو کردم توی موهاش و اون موهای ابریشمیش رو بهم میریختم. ازش کمی فاصله گرفتم و گفتم:دلم براشون تنگ شده بود. اومدم دوباره بوسشون کنم ولی عقب کشید. آیریس:نمیخوای چیزی بگی؟
من:خودت میدونی بدجوری روت غیرتیم پس اگه کسی بهت چیزی بگه فک نکنم چیزی ازش بمونه. آیریس:نکنه باز درگیر شدی؟اههههههه خدایااااااا. دستم رو گرفت و انداختمروی تخت. لباسم رو از تنم در آورد. ناخوداگاه نگاهم به سینش افتاد. با اون سوتین قرمز دیونه کننده.اهههه داشتم دیونه میشدم. تا از اتاق رفت بیرون به اون سینهاش که تو ذهنم حک شده بود فک کردم. وای خدا خیلی سکسی بود. دیکم داشت تحریک میشد. برگشت با پماد و چسب زخم. اومد روی پاهام نشست. شتتتتتتت لعنتییییی. جایی نشسته بود که نباید میشست.
آیریس:
رفتم تو آشپزخونه. اوه خدا جون چقدر خرید کرده!! حالا میدونم باهات چیکار کنم😎😏سریع یه پماد و چسب زخم آوردم و رفتم همون جا نشستم. تا حد توانم خودمو میمالوندم بهش. داشت دیونه میشد. که دیدم دستام رو گرفت و پرتم کرد روی تخت ولی کار خاصی نکرد و فقط بلند شد و رفت سمت لباس و اونو پوشید. رفت بیرون منم دنبالش رفتم. من:یاااااا گرسنمه! با خشم برگشت جوری که میخواستم بگم نه من سیرم. دستم رو گرفت و نشوندم روی صندلی. رفت توی آشپزخوونه و۴ تا نون تست آورد با یه نوتلا. نشست کنارم. کمیش رو زد روی نون تست و داد دستم. بدون هیچ حرفی خوردم و خودشم خورد. جونگ کوک:نمیخوای لباست رو بپوشی؟تو که دوس نداری بزنم به سیم آخر داری؟من:نه. کوک؟جونگ کوک:بله. من:تو واقعا منو دوس داری؟ جونگ کوک: اگه نداشتم روت غیرتی نبودم.چرا جدیدان از این سوالا میپرسی؟ ترسیدم ولی گفتم:چون تو... چون تو با من خیلی خشکی. وقتی کاری میکنم که شاد شی بیشتر عصبی میشی.😔جونگ کوک😟😟🙁🙁😯😯😯
#خاص #جذاب #زیبا #قشنگ
۱۹.۰k
۰۵ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.