۱۴
***
کمی از اومدن پدرم استرس داشتم .
اما مطمئن بودم ماریان من ، مثل همیشه فوق العاده است .
£ شما خیلی بهم میآید ، باید زودتر باهم ازدواج کنید .
با حرف پدرم سرم را پایین میاندازم و از خجالت لبخند ریزی میزنم . میخواستم زودتر موضوع صحبت رو عوض کنم تا بیشتر از این خجالت زده نشوم .
- حالا پدر جان برای این حرف ها زوده . ماموریتتون کی هستش ؟
اخم غلیظی میکند .
£ فردا ، حواست به شرکت باشه پسر ، عروسم رو هم اذیت نکن . من دیگه برم .
از اینکه اینجوری ماری رو صدا میزد، دلم میلرزید .
+ باشه پدر جان ، مراقب خودتون باشید .
آخ عزیز دلم ! چقدر مو ادب و مهربون بود .
£ ممنون عروس گلم ، خداحافظ پسرم .
و از اتاق خارج شد .
نفس راحتی کشیدم .
- فردا میام دنبالت .
اخمی میکند که بسیار با مزه اش میکند .
+ نمیخواد ، خودم ماشین دارم . خداحافظ کیم !
پوزخندی میزنم .
- خداحافظ بانوی من !
فردا :
محکم به صفحه ی گوشیم ضربه میزنم تا آلارم هشدار خاموش بشه .
از سر جایم بلند میشوم و بدنم را کش و قوصی میدهم . ساعت چند بود ؟
اوه ، ساعت ۱۰ بود . چقدر خواب آلو شدم . البته که امروز شرکت تعطیل بود و نیازی نبود برم . کاری هم نداشتم . دوست داشتم به سازمان سر بزنم اما سان جی گفته بود نروم و رو کارم تمرکز کنم .
موهایم را از صورتم کنار میزنم و خمیازه ای میکشم .
وای !. امشب مهمونی بود . خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم . آخرین بار خونه ی مادر بزرگ سان جی بود که جایی دعوت شدم .
به سمت حمام میروم تا دوش بگیرم .
بعد از حمامی طولانی و پر از کف از اتاقم در می آیم و موهایم رو خشک میکنم .
ناگهان ...
لایک و کامنت یادتون نره خوشملام 💜
کمی از اومدن پدرم استرس داشتم .
اما مطمئن بودم ماریان من ، مثل همیشه فوق العاده است .
£ شما خیلی بهم میآید ، باید زودتر باهم ازدواج کنید .
با حرف پدرم سرم را پایین میاندازم و از خجالت لبخند ریزی میزنم . میخواستم زودتر موضوع صحبت رو عوض کنم تا بیشتر از این خجالت زده نشوم .
- حالا پدر جان برای این حرف ها زوده . ماموریتتون کی هستش ؟
اخم غلیظی میکند .
£ فردا ، حواست به شرکت باشه پسر ، عروسم رو هم اذیت نکن . من دیگه برم .
از اینکه اینجوری ماری رو صدا میزد، دلم میلرزید .
+ باشه پدر جان ، مراقب خودتون باشید .
آخ عزیز دلم ! چقدر مو ادب و مهربون بود .
£ ممنون عروس گلم ، خداحافظ پسرم .
و از اتاق خارج شد .
نفس راحتی کشیدم .
- فردا میام دنبالت .
اخمی میکند که بسیار با مزه اش میکند .
+ نمیخواد ، خودم ماشین دارم . خداحافظ کیم !
پوزخندی میزنم .
- خداحافظ بانوی من !
فردا :
محکم به صفحه ی گوشیم ضربه میزنم تا آلارم هشدار خاموش بشه .
از سر جایم بلند میشوم و بدنم را کش و قوصی میدهم . ساعت چند بود ؟
اوه ، ساعت ۱۰ بود . چقدر خواب آلو شدم . البته که امروز شرکت تعطیل بود و نیازی نبود برم . کاری هم نداشتم . دوست داشتم به سازمان سر بزنم اما سان جی گفته بود نروم و رو کارم تمرکز کنم .
موهایم را از صورتم کنار میزنم و خمیازه ای میکشم .
وای !. امشب مهمونی بود . خیلی وقت بود مهمونی نرفته بودم . آخرین بار خونه ی مادر بزرگ سان جی بود که جایی دعوت شدم .
به سمت حمام میروم تا دوش بگیرم .
بعد از حمامی طولانی و پر از کف از اتاقم در می آیم و موهایم رو خشک میکنم .
ناگهان ...
لایک و کامنت یادتون نره خوشملام 💜
۳.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.