آوای دروغین
فصل دوم
پارت دوم
چمدونمو صندوق عقب ماشین گذاشتم و سوار تاکسی شدم...به سختی و با لکنت آدرس و تکه تکه گفتم و راننده هم شروع کرد به رانندگی کردن
همونطور که در و دیوار اصفهان و نگاه میکردم داشتم اینجا رو با سئول مقایسه میکردم
وقتی تاکسی وایساد کیف پولمو باز کردم و پولایی که تو صرافی به پول ایران تبدیل کردم و به نظر تو ایران پول زیادی میاومد و نگاه کردم...چند تا تراول برداشتم که خودمم میدونستم پول زیادیه و به طرف راننده گرفتم...راننده هم که تا الان فهمیده بود من اهل ایران نیستم چشماش برقی زد و پولارو تقریبا از دستام قاپید
پیاده شدم و چمدونمو از صندوق عقب برداشتم و به خونهای که آدرسشو داده بود نگاه کردم...البته خونه که نمیشه گفت...این یه عمارت بود
همینم برام کورسوی امیدی شد که شاید هنوز اینجا باشن...آخه کدوم اسکلی اینجارو ول میکنه بره...ازاونجایی هم که بقیه خونه ها تعریفی نداشتن حدس میزدم اینجا رو خودشون ساخته باشن...شالم و که از وقتی هواپیما تو تهران فرود اومده بود رو سرم بود و شل روی سرم انداخته بود رو مرتب کردم و آیفونو زدم
یه پسر جوونی که انگار سرایدار بود درو باز کرد و سوالی نگاهم کرد...سعی کردم مودب باشم پس گفتم:(از اینجا به بعد فارسی حرف میزنن)سلام
البته که نمیتونستم لحجم و نگه دارم پس اونم سریع فهمید که ایرانی نیستم پس با لحن کنجکاوی گفت:بفرمایید
+خانوادهی وثوقی اینجا زندگی میکنند؟
@ بله
با این یه کلمه انگار دنیارو بهم دادن و با شوق گفتم:میتونم با رئیستون حرف بزنم؟
@ رئیسم؟هه...بله حتما
کنار رفت و دستشو به علامت دعوت به داخل تکون داد...سرم و به علامت تشکر تکون دادم و وارد حیاط بزرگ عمارت شدم...لعنتی...اینجا یه تیکه از بهشت بوددددد
همونطور که عین ندید پدیدا در و دیوار و نگاه میکردم صدای سرفهی پسره منو به خودم اورد و فهمیدم که از من جلو زده و جلوی در ورودی اصلی وایساده و منتظره من بهش برسم...قدمامو تندتر کردمو هم قدم باهاش وارد عمارت شدم
اون داشت به سمتی میرفت و منم داشتم عین اردک دنبالش میرفتم...جلوی یه در قهوهای وایساد و منم اونجا وایسادم...برگشت سمتم و گفت:اینجا منتظر بمونین باهاشون حرف بزنم
سرم و به علامت تایید تکون دادم که اون چشم غرهای بهم رفت بعد از اینکه تقهای به در زد و صدای مردی که اجازهی ورود میداد و شنید وارد شد
بعد از اینکه اجازهشو گرفت کنار رفت و منم وارد شدم
پارت دوم
چمدونمو صندوق عقب ماشین گذاشتم و سوار تاکسی شدم...به سختی و با لکنت آدرس و تکه تکه گفتم و راننده هم شروع کرد به رانندگی کردن
همونطور که در و دیوار اصفهان و نگاه میکردم داشتم اینجا رو با سئول مقایسه میکردم
وقتی تاکسی وایساد کیف پولمو باز کردم و پولایی که تو صرافی به پول ایران تبدیل کردم و به نظر تو ایران پول زیادی میاومد و نگاه کردم...چند تا تراول برداشتم که خودمم میدونستم پول زیادیه و به طرف راننده گرفتم...راننده هم که تا الان فهمیده بود من اهل ایران نیستم چشماش برقی زد و پولارو تقریبا از دستام قاپید
پیاده شدم و چمدونمو از صندوق عقب برداشتم و به خونهای که آدرسشو داده بود نگاه کردم...البته خونه که نمیشه گفت...این یه عمارت بود
همینم برام کورسوی امیدی شد که شاید هنوز اینجا باشن...آخه کدوم اسکلی اینجارو ول میکنه بره...ازاونجایی هم که بقیه خونه ها تعریفی نداشتن حدس میزدم اینجا رو خودشون ساخته باشن...شالم و که از وقتی هواپیما تو تهران فرود اومده بود رو سرم بود و شل روی سرم انداخته بود رو مرتب کردم و آیفونو زدم
یه پسر جوونی که انگار سرایدار بود درو باز کرد و سوالی نگاهم کرد...سعی کردم مودب باشم پس گفتم:(از اینجا به بعد فارسی حرف میزنن)سلام
البته که نمیتونستم لحجم و نگه دارم پس اونم سریع فهمید که ایرانی نیستم پس با لحن کنجکاوی گفت:بفرمایید
+خانوادهی وثوقی اینجا زندگی میکنند؟
@ بله
با این یه کلمه انگار دنیارو بهم دادن و با شوق گفتم:میتونم با رئیستون حرف بزنم؟
@ رئیسم؟هه...بله حتما
کنار رفت و دستشو به علامت دعوت به داخل تکون داد...سرم و به علامت تشکر تکون دادم و وارد حیاط بزرگ عمارت شدم...لعنتی...اینجا یه تیکه از بهشت بوددددد
همونطور که عین ندید پدیدا در و دیوار و نگاه میکردم صدای سرفهی پسره منو به خودم اورد و فهمیدم که از من جلو زده و جلوی در ورودی اصلی وایساده و منتظره من بهش برسم...قدمامو تندتر کردمو هم قدم باهاش وارد عمارت شدم
اون داشت به سمتی میرفت و منم داشتم عین اردک دنبالش میرفتم...جلوی یه در قهوهای وایساد و منم اونجا وایسادم...برگشت سمتم و گفت:اینجا منتظر بمونین باهاشون حرف بزنم
سرم و به علامت تایید تکون دادم که اون چشم غرهای بهم رفت بعد از اینکه تقهای به در زد و صدای مردی که اجازهی ورود میداد و شنید وارد شد
بعد از اینکه اجازهشو گرفت کنار رفت و منم وارد شدم
۲.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.