دوران ما part 6
.....
برگه امتحانی رو تحویل استاد دادم
جین:مثل همیشه عالی بودید خانم جانگ
با حرفش لبخند رو لبم اومد تشکری کردمو از سالن امتحان اومدم بیرون
وایی استاد جین از من تعریف کرد ها ؟
وایییی من این همه خوشبختی محاله محاله
روی یکی از نیمکتا نشتسم ومنتظر سوراوته مان بودم
گوشیمو ازتو جیبم در اوردم یونا بهم پیام داده بود کم پیش میومد
*پیام*
یونا:سلام خانم مثل اینکه اقا میخوان بعد از دانشگاهتون باهاتون صحبت کنن
ازم خواستن یچزایی رو اماده کنم فک کنم یه جور مهمونی باشه
فقط میخواستم خبر بهتون بدم
یعنی چه جور مهمونی بود که یونا به خاطرش بهم پیام داده بود اخمام تو هم رفته بود
حوصله نداشتم خسته بودم از مهمونی هایی که برگزار میکردن و فقط توش راجب کار حرف میزدن
گوشیمو خاموش کردم
تکیه دادم به نیمکت و به اسمون زل زدم قطره اشکی از گوشه ی چشمم پایین اومد خیلی وقت بود گریه نکردم
متوجه کسی شدم که نشست کنارم سریع اشکمو پاک کردم صاف نشستم نگاهی بهش انداختم بازم تهیونگ بود این دفعه اون زود تر سلام کرد منم جواب دادم
ته:حالت خوبه؟
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:ممنون
ته:مطمئنی؟
ا.ت:اره ....تو چه طوری؟
ته:منم خوبم
یه چند دقیقه ای بینمون حرفی ردوبدل نشد
ته:امتحان چه طور بود ؟
ا.ت:خوب بود
سری تکون داد که دوتا از پسرا اومدن اگه اشتباه نکنم
جانگکوک و جیمین بودن
سلامی به من کردن و میخواستن تهیونگو ببرن که جیمین گفت:اگر کاری با تهیونگ نداری من ببرمش
خنده ای کردمو گفتم :مگه گروگان گرفته بودمش ؟
جیمین:اره
ا.ت:یاااا من چی کارش دارم خودش اومد نشست اینجا
که تهیونگ از جاش بلند شد
ته:ببخشید این دوتا نخورده مستن خدافظی
لبخندی زدم و گفتم:خدافظ
که از اون طرف سورا ته مانم اومد که سورا گفت
سورا:چی میگفتن
مایل به نگاه انداخت اسلابد بعد نه بعدش
برگه امتحانی رو تحویل استاد دادم
جین:مثل همیشه عالی بودید خانم جانگ
با حرفش لبخند رو لبم اومد تشکری کردمو از سالن امتحان اومدم بیرون
وایی استاد جین از من تعریف کرد ها ؟
وایییی من این همه خوشبختی محاله محاله
روی یکی از نیمکتا نشتسم ومنتظر سوراوته مان بودم
گوشیمو ازتو جیبم در اوردم یونا بهم پیام داده بود کم پیش میومد
*پیام*
یونا:سلام خانم مثل اینکه اقا میخوان بعد از دانشگاهتون باهاتون صحبت کنن
ازم خواستن یچزایی رو اماده کنم فک کنم یه جور مهمونی باشه
فقط میخواستم خبر بهتون بدم
یعنی چه جور مهمونی بود که یونا به خاطرش بهم پیام داده بود اخمام تو هم رفته بود
حوصله نداشتم خسته بودم از مهمونی هایی که برگزار میکردن و فقط توش راجب کار حرف میزدن
گوشیمو خاموش کردم
تکیه دادم به نیمکت و به اسمون زل زدم قطره اشکی از گوشه ی چشمم پایین اومد خیلی وقت بود گریه نکردم
متوجه کسی شدم که نشست کنارم سریع اشکمو پاک کردم صاف نشستم نگاهی بهش انداختم بازم تهیونگ بود این دفعه اون زود تر سلام کرد منم جواب دادم
ته:حالت خوبه؟
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:ممنون
ته:مطمئنی؟
ا.ت:اره ....تو چه طوری؟
ته:منم خوبم
یه چند دقیقه ای بینمون حرفی ردوبدل نشد
ته:امتحان چه طور بود ؟
ا.ت:خوب بود
سری تکون داد که دوتا از پسرا اومدن اگه اشتباه نکنم
جانگکوک و جیمین بودن
سلامی به من کردن و میخواستن تهیونگو ببرن که جیمین گفت:اگر کاری با تهیونگ نداری من ببرمش
خنده ای کردمو گفتم :مگه گروگان گرفته بودمش ؟
جیمین:اره
ا.ت:یاااا من چی کارش دارم خودش اومد نشست اینجا
که تهیونگ از جاش بلند شد
ته:ببخشید این دوتا نخورده مستن خدافظی
لبخندی زدم و گفتم:خدافظ
که از اون طرف سورا ته مانم اومد که سورا گفت
سورا:چی میگفتن
مایل به نگاه انداخت اسلابد بعد نه بعدش
۵.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.