BTS ادامه دو پارتی جدایی اجباری
@آقای لی ! ماباهم حرف زده بودیم ! قرار بود همه چیز طبق برناممون پیش بره ! نگاها از من گرفته شدش و به پدر من و پدر هه یونگ خیره شد که مشغول دعوا شده بودن . آروم گوشه ی سالونو گرفتم و از اونجا خارج شدم ... نگاه خیره ی مردم رو روی خودم حس میکردم . دیدن یه دختر که با لباس عروس ، تنها داره تو خیابون میدوئه اینقدر عجیبه؟:) به سمت پارکی که همیشه با جین میرفتیم ، رفتم . حالا هم اونو از دست داده بودم ، هم به اصطلاح خانوادمو ! یه گوشه پیدا کردم ، روی زمین نشستم و به دیوارد تکیه دادم ... ! سرمو رو پاهام گذاشتم ... ایکاش الان کنارم بودی جین(:! دستیو روی شونه هام حس کردم -اصن خوب نیست عروس روز عروسیش گریه کنه ! سرمو آوردم بالا و با جین مواجه شدم ... با دیدنش نتونستم دووم بیارم بغض توی گلوم ترکید ... +جین...من...مت... شونه هامو سمت خودش کشید و توی آ|غ|و|ش|ش فرو برد...دوباره یادم اومد چقدر معتاد این آ|غ|و|ش بودم ... ! چجوری دوماه بدون اون زنده موندم ؟ -هیییس...خودت میدونی نمیتونم گریه هاتو ببینم ! دیگه نمیزاریم ازم دور بشی ... خودمو تو آ|غ|و|ش رها کردم و اشک هام لباسشو خیس کرد ، ولی ایندفعه ، این اشکا از خوشحالی بود(:
پایان
پایان
۱۰.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳