ملکه قلب یخیم(پارت 3⁸)یک پارت خیلی طولانی
دیانا:با گریه رفتم تو اتاقمون و شروع کردم به جمع کردن لباسام از کمد
...
نیکا:ارسلان دیانا چشه
ارسلان:زود رفتم تو اتاق
نیکا:رفتم دنبال دیانا
.
ارسلان:دیانا داری چیکار میکنی
دیانا:چیزی که میبینی
ارسلان:خب چرا نمیزاری توضیح بدم
دیانا:چون میخوای دروغ بگی
ارسلان:دیانا
دیانا:ارسلان ولم کن برو با همون دختر خلو چل همون مناسب توعه
ارسلان:دیانا من اگه تو رو نمیخواستم با مامانم دعوا نمیکردم
باهات ازدواج نمیکردم
بخاطر تو هستی رو خط نمیزدم
دیانا:ولی تو بجز همه اینا با مهگل خوابیدی
نیکا: میشه بگید جریان چیه
دیانا:آقا ارسلان رفته با دختر خل و چلش خوابیده و الان هم دختره بارداره
نیکا:یعنی چییی
ارسلان:نیکا تو دیگه نه
نیکا:ارسلان واقعا
دیانا:فک میکنی که الان تایید میکنه
به جاش دروغ میگه
نیکا:خب دیانا تو از کجا میدونی
دیانا:چون مهگل وقتی من اومده بودم پیشت مونده بود خونه حتی وقتی رفتم خونه از قیافه هاشون معلوم بود چه غلطی کردن
ارسلان:علکی تهمت نزن
دیانا:ارسلان خفه شو فقد
ارسلان:درست صحبت کن
دیانا:اگه درست صحبت کنم تو هم شعور پیدا میکنی؟؟
ارسلان:اوکی ،الان مثلا میخوای چیکا کنی؟
دیانا:برمیگردم خونه و وسایلم رو جمع میکنم میرم مسافر خونه تا خونه پیدا کنم و همین که فرصت پیدا کنم ازت طلاق میگیرم ،تو هم برو با همون مهگل
ارسلان:دیانا ،دیانا ،دیانا(با داد)چرا به حرفام گوش نمیدییییییییییی
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
لایک و کامنت یادتون نره
...
نیکا:ارسلان دیانا چشه
ارسلان:زود رفتم تو اتاق
نیکا:رفتم دنبال دیانا
.
ارسلان:دیانا داری چیکار میکنی
دیانا:چیزی که میبینی
ارسلان:خب چرا نمیزاری توضیح بدم
دیانا:چون میخوای دروغ بگی
ارسلان:دیانا
دیانا:ارسلان ولم کن برو با همون دختر خلو چل همون مناسب توعه
ارسلان:دیانا من اگه تو رو نمیخواستم با مامانم دعوا نمیکردم
باهات ازدواج نمیکردم
بخاطر تو هستی رو خط نمیزدم
دیانا:ولی تو بجز همه اینا با مهگل خوابیدی
نیکا: میشه بگید جریان چیه
دیانا:آقا ارسلان رفته با دختر خل و چلش خوابیده و الان هم دختره بارداره
نیکا:یعنی چییی
ارسلان:نیکا تو دیگه نه
نیکا:ارسلان واقعا
دیانا:فک میکنی که الان تایید میکنه
به جاش دروغ میگه
نیکا:خب دیانا تو از کجا میدونی
دیانا:چون مهگل وقتی من اومده بودم پیشت مونده بود خونه حتی وقتی رفتم خونه از قیافه هاشون معلوم بود چه غلطی کردن
ارسلان:علکی تهمت نزن
دیانا:ارسلان خفه شو فقد
ارسلان:درست صحبت کن
دیانا:اگه درست صحبت کنم تو هم شعور پیدا میکنی؟؟
ارسلان:اوکی ،الان مثلا میخوای چیکا کنی؟
دیانا:برمیگردم خونه و وسایلم رو جمع میکنم میرم مسافر خونه تا خونه پیدا کنم و همین که فرصت پیدا کنم ازت طلاق میگیرم ،تو هم برو با همون مهگل
ارسلان:دیانا ،دیانا ،دیانا(با داد)چرا به حرفام گوش نمیدییییییییییی
#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
لایک و کامنت یادتون نره
۷.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.