وانشات :Vampire love پارت ۱
لیوان ش رو به لبش نزدیک کرد و جرعه ای از محتویات داخلش رو نوشید ، به منظره یخ زده بیرون پنجره چشم دوخت به طرز عجیبی ذهنش درگیر کسی بود که نباید می بود حتی یک لحظه هم نمیتونست از فکر گذشته بیرون بیاد ؛ اینو خوب می دونست که اگه پدرش متوجه این مسئله بشه یک تیکه چوب وسط سینه اش فرو میکنه حتی فکر کردن بهش هم باعث میشد مورمورش بشه تصور خودش در حالی که تمام بدنش پر از مویرگ های بر آمده ی سیاه رنگه هم حالشو به هم میزند ابروهای خوش قوسش رو بالا داد و از جاش بلند شد پنجره قدی رو به روش رو باز کرد و اجازه داد دونه های سفید برف پوست سردش رو لمس کنه احساس قوی اونو به سمت جایی که اون حضور داشت میکشید ، براش عجیب بود اون که دیگه قلب تپنده ای نداشت پس چرل اینقدر توی قفسه سینه ش احساس آشوب میکرد ؟ لیوانش رو کامل سر کشید و لبه ی پنجره ایستاد شاید اگه یه انسان بود دیدن این ارتفاع حالش رو بد میکرد اما حالا که دیگه تنها یه تیکه چوب وسط قلبش میتونست بکشتش براش هیچ وحشتی نداشت ، از پنجره پایین پرید و شنل سیاه رنگش رو تکونداد و با سرعت فرابشری شروع به دویدن کرد به سمت جایی که میتونست جونش رو بگیره ؛ توی چشم بهم زدن اونجا بود جلوی دروازه ی بزرگ و با شکوه اِلف ها ، افراد قلمرو تاریکی اجازه ی ورود به این سر زمین رو رو نداشتند اما اون نمیتونست نیاد باید میومد
۴۸.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.