بی رحم تر از همه/پارت ۱۹۲
اسلایدها: پسر شوگا ( ووک)
از زبان جیمین:
منو جونگکوک پیش شوگا هیونگ بودیم... بعد از مدتها بازم این جمع رو توی اتاق کار شوگا تشکیل دادیم... ولی این دفعه همه چی فرق کرده بود... شوگا هیونگ گفت: باید یه کاری انجام بدیم
جونگکوک: چی؟
شوگا: نابود کردن سروان نام
جیمین: الان؟ تو این وضعیت؟ مگه دیوونه شدی هیونگ؟ میندازنش گردنت... حتی اگه کسی غیر از ما اونو بکشه... اولین مظنونشون ماییم
شوگا: میدونم... دقیقا برای همین باید الان انجامش بدیم
جونگکوک: متوجه نمیشیم... چرا؟
شوگا: چون هیچ احمقی وقتی تحت نظر پلیسه نمیاد آدم هم بکشه... اتفاقا پلیسا باور نمیکنن که کار ما باشه.... چون به اعتقاد اونا ما آدمای محافظه کارو بشدت دقیقی هستیم که نه ریسک میکنن، نه اشتباه... شاید در موردش تحقیق کنن از ما... ولی اگه اونطوری که من میگم انجامش بدیم، هیچوقت گردن ما نمیفته... تازه میتونیم کلی مظلوم نمایی کنیم که رقبای کاریمون برامون پاپوش دوختن
جیمین: خب... ریسکه... ولی بنظرم درست میگی... شدنیه... اما باید نقشه ای بکشیم که هیچوقت تا حالا شبیهشو نکشیدیم
جونگکوک: درسته... ولی این دفعه جز خودمون سه نفر کسی نباید باخبر بشه... هرچی آدمای بیشتری بدونن... بیشتر در خطریم
شوگا: درسته...
از زبان هانا:
درست از روزی که شوگا به هوش اومد پروندشو به جریان انداختن... فقط میخواستن مطمئن بشن که زنده میمونه یا نه... برای همین دیر به جریانش انداختن... بنابراین دو هفتس که دنبال اونم... شوگا فقط پیش پلیس جرمش اینه که جای تهیونگ رو لو نداده با اینکه میدونسته کجا مخفی شده... دیگه کسی ازش چیزی ندیده... اونا واقعا حرفه ای و تمیز کار کردن توی این سالها که هیچ پلیسی نتونسته ازشون ایراد بگیره... اخیرا به دستور شوگا ، جونگکوک و جیمین همه چیو تمیز کردن... همه آدمایی که براشون کار میکردن رو هم باهاشون تسویه کردن... تا هرکی خواست بره...
از زبان ات:
وضعیت پسرمو چک کردم... میتونستم هفته آینده ببرمش خونه...دیگه خیالم از این بابت راحت بود...
دو هفته بعد...
از زبان شوگا:
ووک رو آوردیم به خونمون... پسر قشنگمو تو خونمون بغل کردم... حسابی تنشو بو کردم... ات هم با خوشحالی بهمون نگاه میکرد... از ات پرسیدم: ووک دیگه سالمه؟ یعنی ریه هاش مشکل نداره؟ آخه یادمه گفتی چون زود به دنیا اومده یکم مشکل ریه داره
ات: خوشبختانه خیلی جدی نبود... تمام اعضاش به طور کامل تشکیل شده... ریه هاشم تشکیل شده بود فقط یکم ضعیف بود... الان دیگه خوبه
شوگا: پسر من نباید ضعیف باشه... ووکی من خیلی قویه....مگه نه پسرم؟
ات: الان منتظری جوابتو بده؟
شوگا: باشه ات خانوم تو مسخره کن حالا بزار پسرم بزرگ بشه...
یه دفعه ات لبخندش محو شد و گفت:شوگا
شوگا: بله
ات: چی میخواد بشه؟
شوگا: چیو چی میشه؟
ات: حکم دادگاهت
شوگا: جرم کیفری ندارم...ولی وقتی چاقو خوردم و تهیونگ دستگیر شد پلیسا رفتن توی شرکت و همه چیو گشتن... ولی تو فکرشو نکن
ات: اینطوری بیخیال دربارش حرف میزنی که من ناراحت نشم؟
شوگا: نمیخواد نگران باشی... من تاوان سنگینی پس دادم... ندادم؟ فک نمیکنم زندان برم... ولی احتمالا جریمه سنگینی خواهم پرداخت
ات: برای من اصلا مهم نیست... ما مشکل مالی نخواهیم داشت... اونیکه مهمه تویی... نه چیز دیگه
شوگا: ممنون بابت حرفات... دلمو گرم میکنه...
از زبان جیمین:
منو جونگکوک پیش شوگا هیونگ بودیم... بعد از مدتها بازم این جمع رو توی اتاق کار شوگا تشکیل دادیم... ولی این دفعه همه چی فرق کرده بود... شوگا هیونگ گفت: باید یه کاری انجام بدیم
جونگکوک: چی؟
شوگا: نابود کردن سروان نام
جیمین: الان؟ تو این وضعیت؟ مگه دیوونه شدی هیونگ؟ میندازنش گردنت... حتی اگه کسی غیر از ما اونو بکشه... اولین مظنونشون ماییم
شوگا: میدونم... دقیقا برای همین باید الان انجامش بدیم
جونگکوک: متوجه نمیشیم... چرا؟
شوگا: چون هیچ احمقی وقتی تحت نظر پلیسه نمیاد آدم هم بکشه... اتفاقا پلیسا باور نمیکنن که کار ما باشه.... چون به اعتقاد اونا ما آدمای محافظه کارو بشدت دقیقی هستیم که نه ریسک میکنن، نه اشتباه... شاید در موردش تحقیق کنن از ما... ولی اگه اونطوری که من میگم انجامش بدیم، هیچوقت گردن ما نمیفته... تازه میتونیم کلی مظلوم نمایی کنیم که رقبای کاریمون برامون پاپوش دوختن
جیمین: خب... ریسکه... ولی بنظرم درست میگی... شدنیه... اما باید نقشه ای بکشیم که هیچوقت تا حالا شبیهشو نکشیدیم
جونگکوک: درسته... ولی این دفعه جز خودمون سه نفر کسی نباید باخبر بشه... هرچی آدمای بیشتری بدونن... بیشتر در خطریم
شوگا: درسته...
از زبان هانا:
درست از روزی که شوگا به هوش اومد پروندشو به جریان انداختن... فقط میخواستن مطمئن بشن که زنده میمونه یا نه... برای همین دیر به جریانش انداختن... بنابراین دو هفتس که دنبال اونم... شوگا فقط پیش پلیس جرمش اینه که جای تهیونگ رو لو نداده با اینکه میدونسته کجا مخفی شده... دیگه کسی ازش چیزی ندیده... اونا واقعا حرفه ای و تمیز کار کردن توی این سالها که هیچ پلیسی نتونسته ازشون ایراد بگیره... اخیرا به دستور شوگا ، جونگکوک و جیمین همه چیو تمیز کردن... همه آدمایی که براشون کار میکردن رو هم باهاشون تسویه کردن... تا هرکی خواست بره...
از زبان ات:
وضعیت پسرمو چک کردم... میتونستم هفته آینده ببرمش خونه...دیگه خیالم از این بابت راحت بود...
دو هفته بعد...
از زبان شوگا:
ووک رو آوردیم به خونمون... پسر قشنگمو تو خونمون بغل کردم... حسابی تنشو بو کردم... ات هم با خوشحالی بهمون نگاه میکرد... از ات پرسیدم: ووک دیگه سالمه؟ یعنی ریه هاش مشکل نداره؟ آخه یادمه گفتی چون زود به دنیا اومده یکم مشکل ریه داره
ات: خوشبختانه خیلی جدی نبود... تمام اعضاش به طور کامل تشکیل شده... ریه هاشم تشکیل شده بود فقط یکم ضعیف بود... الان دیگه خوبه
شوگا: پسر من نباید ضعیف باشه... ووکی من خیلی قویه....مگه نه پسرم؟
ات: الان منتظری جوابتو بده؟
شوگا: باشه ات خانوم تو مسخره کن حالا بزار پسرم بزرگ بشه...
یه دفعه ات لبخندش محو شد و گفت:شوگا
شوگا: بله
ات: چی میخواد بشه؟
شوگا: چیو چی میشه؟
ات: حکم دادگاهت
شوگا: جرم کیفری ندارم...ولی وقتی چاقو خوردم و تهیونگ دستگیر شد پلیسا رفتن توی شرکت و همه چیو گشتن... ولی تو فکرشو نکن
ات: اینطوری بیخیال دربارش حرف میزنی که من ناراحت نشم؟
شوگا: نمیخواد نگران باشی... من تاوان سنگینی پس دادم... ندادم؟ فک نمیکنم زندان برم... ولی احتمالا جریمه سنگینی خواهم پرداخت
ات: برای من اصلا مهم نیست... ما مشکل مالی نخواهیم داشت... اونیکه مهمه تویی... نه چیز دیگه
شوگا: ممنون بابت حرفات... دلمو گرم میکنه...
۱۰.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.