parte: 1
parte: 1
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
فانوس ها آرام وارد آب می شوند . و در راه به هم تنه میزنن.
و اما....
بعضی از این فانوس ها نمی تونن وارد جریان اصلی آب شن پس تا ابد جلوی رودخونه می مونن و بالا و پایین میرن و این اتفاق برای بعضی از انسان هاهم می افته.
و خیلی درد ناکه از دست دادن کسی که....:(
برات عزیزه....
اونایی که دوستان و عزیزانشونو از دست دادن درک میکنن..
من از دردای خودم داستان می سازم اینا حرفای کیمیای داخل داستانه منه.
کیمیا درختری 13ساله که یکی از دوستاش مهاجرت کرده و شاید کیمیا اون دوستش که خیلی دوسش داررو هرگز نبینه.
ولی کسی درکش نکرد.... جز ...خودش:(
این حس بدیه.
کیمیا تصمیم گرفت فراموشش کنه بار ها تلاش کرد ولی فهمید اون کس دیگه جزع وجودش شده و نمیتونه ترکش کنه.
ولی اون نمی تونست هر روز به اون فکر کنه و از رفتنش اشک بریزه.
هر روز میرفت جایی که با دوستش کلی بازی میکردن یاد خاطراتشون افتاد و احساس کرد یکی داره قلبشو له میکنه.
نه میتونست یادش باشه و فراموشش کنه..
به خودش گفت:
+بسه دیگه با این کارا دارم به خودم آسیب میزننم ولی نمیتونم فراموشت کنممممم...
چرااا چراا نمیتونم فراموشت کنم.
و اما بشنویم از میا دختری 13ساله که همون دوستیه که مهاجرت کرده و از پیش کیمیا رفته.
میا هر روز با خودش میگه:
_منو ببخش ولی این بهترین کارم بود کیمیا.
تو بدون من شاد تریی.
وای از کیمیا خبری نداشت .
جسیکا دختری 13ساله که دوست میا و کیمیا بود به میا زنگ زد و گفت:
_حالت چطوره؟
_اونجایی که رفتی چطوره؟
میا که بغذش گرفته بود نتونست جوابشو بده و تماسو قطع کرد.
جسیکا و مخصوصا کیمیا نگران میا بودن.
واما بشنویم از روزی که میا داشت مهاجرت میکرد.
کیمیا گریه نمی کرد.
جسیکا از درد از دست دادن دوستش داشت میمرد.
میا به کیمیا گفت:
-گریت نمیگیره که دارم میرم و هرگز دیگه منو نمیبینی؟
+من گریه نمیکنم چون... دلت پیشم نمونه و نمیخام اونجا گریه کنی بخاطر من..
اون زمان گذشت.
ساعت ۴:٠٠ صبح بود.
میا بلند شد پیاماشو چک کرد و دید کیمیا آنلاینه بهش گفت.
_ببخشید دارم میرم شاید این کار هرگز خوب به نظر نمی رسید . ولی دیگه من بر نمی گردم...
کیمیا پیامشو دیدو ترسید، ترسید از دستش بده.
سریع آماده شد و دویید سمت خونه ی میا در زد و کسی جوابشو نداد.
جلوی در یه چیزی چسبیده بود .
روش نوشته بود برای کیمیا.
بازش کرد. داخل نوشته بود.
♡دوست دارم ، ببخشید که رفتم و دیگه به هم نمیرسیم♡
از طرف میا.
کیمیا همونجا جلوی در خونه میا افتاد و حصابی گریه کرد .
_چرااا چرااا رفتیی تو که میدونستی من بدون تو میمیرممم(باداد)
میا با بغذی تو گلوش وارد فرودگاه شد . و روی صندلی نشستو پیاماشو چک کرد . جوابی برای پیامش ندید.
_شاید فراموشم کردهــ
ادامه دارد.....
#ماه.کوچولو
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
فانوس ها آرام وارد آب می شوند . و در راه به هم تنه میزنن.
و اما....
بعضی از این فانوس ها نمی تونن وارد جریان اصلی آب شن پس تا ابد جلوی رودخونه می مونن و بالا و پایین میرن و این اتفاق برای بعضی از انسان هاهم می افته.
و خیلی درد ناکه از دست دادن کسی که....:(
برات عزیزه....
اونایی که دوستان و عزیزانشونو از دست دادن درک میکنن..
من از دردای خودم داستان می سازم اینا حرفای کیمیای داخل داستانه منه.
کیمیا درختری 13ساله که یکی از دوستاش مهاجرت کرده و شاید کیمیا اون دوستش که خیلی دوسش داررو هرگز نبینه.
ولی کسی درکش نکرد.... جز ...خودش:(
این حس بدیه.
کیمیا تصمیم گرفت فراموشش کنه بار ها تلاش کرد ولی فهمید اون کس دیگه جزع وجودش شده و نمیتونه ترکش کنه.
ولی اون نمی تونست هر روز به اون فکر کنه و از رفتنش اشک بریزه.
هر روز میرفت جایی که با دوستش کلی بازی میکردن یاد خاطراتشون افتاد و احساس کرد یکی داره قلبشو له میکنه.
نه میتونست یادش باشه و فراموشش کنه..
به خودش گفت:
+بسه دیگه با این کارا دارم به خودم آسیب میزننم ولی نمیتونم فراموشت کنممممم...
چرااا چراا نمیتونم فراموشت کنم.
و اما بشنویم از میا دختری 13ساله که همون دوستیه که مهاجرت کرده و از پیش کیمیا رفته.
میا هر روز با خودش میگه:
_منو ببخش ولی این بهترین کارم بود کیمیا.
تو بدون من شاد تریی.
وای از کیمیا خبری نداشت .
جسیکا دختری 13ساله که دوست میا و کیمیا بود به میا زنگ زد و گفت:
_حالت چطوره؟
_اونجایی که رفتی چطوره؟
میا که بغذش گرفته بود نتونست جوابشو بده و تماسو قطع کرد.
جسیکا و مخصوصا کیمیا نگران میا بودن.
واما بشنویم از روزی که میا داشت مهاجرت میکرد.
کیمیا گریه نمی کرد.
جسیکا از درد از دست دادن دوستش داشت میمرد.
میا به کیمیا گفت:
-گریت نمیگیره که دارم میرم و هرگز دیگه منو نمیبینی؟
+من گریه نمیکنم چون... دلت پیشم نمونه و نمیخام اونجا گریه کنی بخاطر من..
اون زمان گذشت.
ساعت ۴:٠٠ صبح بود.
میا بلند شد پیاماشو چک کرد و دید کیمیا آنلاینه بهش گفت.
_ببخشید دارم میرم شاید این کار هرگز خوب به نظر نمی رسید . ولی دیگه من بر نمی گردم...
کیمیا پیامشو دیدو ترسید، ترسید از دستش بده.
سریع آماده شد و دویید سمت خونه ی میا در زد و کسی جوابشو نداد.
جلوی در یه چیزی چسبیده بود .
روش نوشته بود برای کیمیا.
بازش کرد. داخل نوشته بود.
♡دوست دارم ، ببخشید که رفتم و دیگه به هم نمیرسیم♡
از طرف میا.
کیمیا همونجا جلوی در خونه میا افتاد و حصابی گریه کرد .
_چرااا چرااا رفتیی تو که میدونستی من بدون تو میمیرممم(باداد)
میا با بغذی تو گلوش وارد فرودگاه شد . و روی صندلی نشستو پیاماشو چک کرد . جوابی برای پیامش ندید.
_شاید فراموشم کردهــ
ادامه دارد.....
#ماه.کوچولو
۱.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.