وقتی عاشقته اما ازش بزرگتری...
#سناریو #استری_کیدز #بی_تی_اس #هیونجین
÷من عاشقتم چرا نمیفهمییی*با داد*
×ولی من ازت بزرگترم!
یاد آوری این موضوع قلبشو به آتیش میکشید،بغض کرده بود...چند لحظه ای سکوت کرد تا بتونه خودشو آروم کنه و مانع ریختن اشکاش بشه.
÷ میتونم خوشبختت کنم
صداشو بالاتر برد
÷ قول میدم خوشبختت کنم
روی زانوهاش افتاد،دیگه نمیتونست مانع اشکاش بشه.
÷ات خواهش میکنم،خواهش میکنم تنهام نزار*با گریه*
دستاتو گرفت و با چشمای خیسش بهت نگاه کرد
÷بیا به همه نشون بدیم میتونیم خوشبخت ترین زوج باشیم*با صدای لرزون*
دیدن اینکه هیونجین جلوت زانو زده بود و اینطوری التماست میکرد باعث شد اشکات کم کم جاری بشن؛ولی هیچ کاری نکردی،نمیتونستی کاری کنی...
÷ لعنتی حرف بزننننن*صداش بلند کرد*
فقط اشک میریختی و نگاهش میکردی
÷بگو پیشم میمونی،بگو ولم نمیکنییی
×متا...سفم*با گریه*
اشکاتو با دستت پاک کردی،کیفتو از روی میز برداشتی و به سمت در رفتی و همینطور زیر لب حرفی به پسری که صدای گریه هاش کل خونه رو پر کرده بود زدی
×متاسفم که نتونستم عشقی که لایقشی رو بهت بدم*آروم و زیر لب و با گریه*
برای آخرین بار نگاهی بهش کردی
×ولی اینجوری... برای هر دومون بهتره*آروم و زیر لب و با گریه*
در رو بستی و با سرعت از پله ها پایین رفتی. دیدت تار بود و سرت گیج میرفت؛خودتم باورت نمیشه بعد از اون همه عشقی که هیونجین بهت نشون داد اینطوری ولش کردی. ولی مجبور شدی؛اگه تنهاش نمیزاشتی مجبور میشد گروهو ترک کنه،باید حرفای مردم رو تحمل میکرد و از همه مهمتر از طرف خانوادش ترک میشد...
گوشیتو از توی کیفت در آوردی و با اون شماره لعنتی تماس گرفتی،طولی نکشید که صدای آشنایی رو پشت تلفن شنیدی
=انجامش دادی؟
همینطور که گریه میکردی با صدای لرزونی حرف زدی
×اون حالش خیلی بده؛نمیخوام آسیبی ببینه خواهش میکنم زودتر....
حرفتو قطع کرد
=نیاز نیست تو نگران پسرم باشی،خودم میدونم باید چیکار کنم و گوشی قطع کرد
اون روز تا شب توی خیابون ها قدم زدی و اشک ریختی و به سختی بدترین شب زندگیت رو با فکر عشقت سپری کردی...
÷من عاشقتم چرا نمیفهمییی*با داد*
×ولی من ازت بزرگترم!
یاد آوری این موضوع قلبشو به آتیش میکشید،بغض کرده بود...چند لحظه ای سکوت کرد تا بتونه خودشو آروم کنه و مانع ریختن اشکاش بشه.
÷ میتونم خوشبختت کنم
صداشو بالاتر برد
÷ قول میدم خوشبختت کنم
روی زانوهاش افتاد،دیگه نمیتونست مانع اشکاش بشه.
÷ات خواهش میکنم،خواهش میکنم تنهام نزار*با گریه*
دستاتو گرفت و با چشمای خیسش بهت نگاه کرد
÷بیا به همه نشون بدیم میتونیم خوشبخت ترین زوج باشیم*با صدای لرزون*
دیدن اینکه هیونجین جلوت زانو زده بود و اینطوری التماست میکرد باعث شد اشکات کم کم جاری بشن؛ولی هیچ کاری نکردی،نمیتونستی کاری کنی...
÷ لعنتی حرف بزننننن*صداش بلند کرد*
فقط اشک میریختی و نگاهش میکردی
÷بگو پیشم میمونی،بگو ولم نمیکنییی
×متا...سفم*با گریه*
اشکاتو با دستت پاک کردی،کیفتو از روی میز برداشتی و به سمت در رفتی و همینطور زیر لب حرفی به پسری که صدای گریه هاش کل خونه رو پر کرده بود زدی
×متاسفم که نتونستم عشقی که لایقشی رو بهت بدم*آروم و زیر لب و با گریه*
برای آخرین بار نگاهی بهش کردی
×ولی اینجوری... برای هر دومون بهتره*آروم و زیر لب و با گریه*
در رو بستی و با سرعت از پله ها پایین رفتی. دیدت تار بود و سرت گیج میرفت؛خودتم باورت نمیشه بعد از اون همه عشقی که هیونجین بهت نشون داد اینطوری ولش کردی. ولی مجبور شدی؛اگه تنهاش نمیزاشتی مجبور میشد گروهو ترک کنه،باید حرفای مردم رو تحمل میکرد و از همه مهمتر از طرف خانوادش ترک میشد...
گوشیتو از توی کیفت در آوردی و با اون شماره لعنتی تماس گرفتی،طولی نکشید که صدای آشنایی رو پشت تلفن شنیدی
=انجامش دادی؟
همینطور که گریه میکردی با صدای لرزونی حرف زدی
×اون حالش خیلی بده؛نمیخوام آسیبی ببینه خواهش میکنم زودتر....
حرفتو قطع کرد
=نیاز نیست تو نگران پسرم باشی،خودم میدونم باید چیکار کنم و گوشی قطع کرد
اون روز تا شب توی خیابون ها قدم زدی و اشک ریختی و به سختی بدترین شب زندگیت رو با فکر عشقت سپری کردی...
۳۲.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.