.داستان ترسناک پارت هفتم.
.داستان ترسناک پارت هفتم.
سلام اسم من محمد هست و الان دوسالی میشه که ازدواج کردم و این داستان ترسناک که میخوام برای شما تعریف کنم برای 10 تا 11 سال پیش هست. من پدر نظامی هستم و اون موقع توی خونه سازمانی زندگی می کردیم. همه چی از اون جایی شروع شد که من ی جعبه از کاشان خریدم و این جعبه این شکلی بود که چفت جعبه رو که باز می کردی ی جادوگر شروع میکرد به خندیدن و ... چشماش روشن میشد.
ی شب که خواب بودم، دیدم صداش میاد و تا بیدار شدم صدای خنده قطع شد و فقط چشمای جادوگره روشن بود و بلند شدم و در جعبه رو بستم. خواستم برم دستشویی (دستشویی انتهای راهرو دست راست بود و از جلوی آشپزخونه رد میشد) که دیدم جلوی آشپزخونه دوتا حالت سُم مانند روی زمین با قد و موهای بلند مشکی وایساده که منم عقب عقب رفتم و انگار لال شده بودم و نمیتونستم داد بزنم و برگشتم توی رخت خواب و فردا برای خانواده تعریف کردم که دیگه قرآن گذاشتن بالا سرم.
دیگه چیزی نشد تا همین 4سال پیش که با موتور داشتم میومدم (ترک نشین نداشتم) که ی دفعه یکی دم گوشم با دهنش صدا درآورد. انقدر نزدیک بود و واضح که میخواستم با موتور بخورم زمین. زدم بغل و دیدم چیزی نیست(با اینکه فهمیده بودم دوباره خودشه) راه افتادم ادامه دارد........
سلام اسم من محمد هست و الان دوسالی میشه که ازدواج کردم و این داستان ترسناک که میخوام برای شما تعریف کنم برای 10 تا 11 سال پیش هست. من پدر نظامی هستم و اون موقع توی خونه سازمانی زندگی می کردیم. همه چی از اون جایی شروع شد که من ی جعبه از کاشان خریدم و این جعبه این شکلی بود که چفت جعبه رو که باز می کردی ی جادوگر شروع میکرد به خندیدن و ... چشماش روشن میشد.
ی شب که خواب بودم، دیدم صداش میاد و تا بیدار شدم صدای خنده قطع شد و فقط چشمای جادوگره روشن بود و بلند شدم و در جعبه رو بستم. خواستم برم دستشویی (دستشویی انتهای راهرو دست راست بود و از جلوی آشپزخونه رد میشد) که دیدم جلوی آشپزخونه دوتا حالت سُم مانند روی زمین با قد و موهای بلند مشکی وایساده که منم عقب عقب رفتم و انگار لال شده بودم و نمیتونستم داد بزنم و برگشتم توی رخت خواب و فردا برای خانواده تعریف کردم که دیگه قرآن گذاشتن بالا سرم.
دیگه چیزی نشد تا همین 4سال پیش که با موتور داشتم میومدم (ترک نشین نداشتم) که ی دفعه یکی دم گوشم با دهنش صدا درآورد. انقدر نزدیک بود و واضح که میخواستم با موتور بخورم زمین. زدم بغل و دیدم چیزی نیست(با اینکه فهمیده بودم دوباره خودشه) راه افتادم ادامه دارد........
۱.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.