عشق نافرجام
پارت۳
ات:شوگا میشه یه لحظه فقط یه لحظه مثل قبل بیای پیشم ها آخرین درخواست زندگیمه ها
از این لحنش خیلی ناراحت شدم ولی به عنوان آخرین درخواست قبول کردم و رفتم کنارش نشستم که اومد سرشو گذاشت رو پاک و دستمو گرفت و گذاشت رو موهاش
ات :شوگا میشه فقط امروز بریم بیرون بعد امروز قول میدم ولت کنم دیگه کاری نداشته باشم
شوگا:اگه اینجوریه باشه
دیدم بلند شد و شروع کرد به حاضر شدن منم رفتم بیرون منتظر شدم خیلی ناراحت شدم که زندگیمون به اینجا کشیده شده بود به جایی که برای خوب بودن با هم باید التماس کنیم
ویو ات
برای آخرین بار دوست داشتم یه روز شاد و داشته باشم آخرین روز شاد توی زندگیم حاضر شدم رفت بیرون
ات:بریم(خنده)
شوگا:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم بعد چند مین رسیدیم چه جای سرسبزی خیلی دوسش داشتم زیرانداز پهن کردیم و من سرمو گذاشتم روی پای شوگا و دوباره دستشو گذاشتم روی سرم دوست داشتم برای حداقل یکبار این حس نوازشش رو حس کنم
ات:شوگا
شوگا:بله
ات:اگه بهت بگن سه ماه زنده ای چیکار میکنی
شوگا:این چه سوالیه
ات :همینجوری
شوگا:خوببببب همینجوری منتظر مرگم میبودم
ات :آها
فکر کنم منم باید همینجوری بشم فقط منتظر مرگم باشم فقط باید منتظر باشم تا بمیرم همونجا تصمیم گرفتم هیچی به هیچ کس نگم فقط به سروصدا بمیرم ببخشید شوگا ببخشی شوگا که اینجوری تنهات میزارم ببخشید که نشد همسر خوبی باشم
بهش نگاه میکردم که اشک توی چشمام جمع شد سرعت جمعش کردم شب شد رفتیم خونه تو راه بودیم که سرفه هام داشت شروع میشد چندتا سرفه کردم که دیدم دوباره دستم پر خون شد
ات:شوگا میشه من پیاده بیام (سرفه)
شوگا:نه(سرد)
ات:لطفا هوم
شوگا:نه
ات :میگم وایستا(داد)
شوگا :منم گفتم نه(داد)
ات :وایستا(داد)
ماشین نگه داشت پیاده شد اومد در سمت منم باز کرد
شوگا:خوب وایستادم چیکار میخوای بکنی
سردرد بدی گرفته بودم سرفه هام داشت بیشتر میشد
ات:شوگا لطفا برو خودم میام (بی حال و سرفه )
شوگا :نه
سرم خیلی درد گرفت که یهو تیر خیلی بدی کشید که پاهام سست شد و خوردم زمین که شوگا نشست و با نگران نگام میکرد
شوگا:ات خوبی ات
ات:خوبم
ویو شوگا
حالش خیلی بد بود چی شد دستشو گرفتم که بلندش کنم که یهو شروع به سرفه های بدی کرد دستشو جلوی دهنش گرفت و زود دستشو جمع کرد دستشو گرفتم که بلندش کنم که چیزی که روی دستش بود توجهم جلب کرد دستش پر از خون بود یعنی چی
شوگا :ات دستت ببینم
تازه فهمید که دستش تو دستمه
ات:نمیخواد(دستشو کشید )
شوگا:چی نمیخواد چرا روی دستت خون ریخته ها
ات :هیچی نیست
شوگا:ات توضیح بده(داد)
ات:میگم هیچی نیست(داد)
شوگا:بهت میگم چی شده(داد)
ات:میخوای بدونی.....
ات:شوگا میشه یه لحظه فقط یه لحظه مثل قبل بیای پیشم ها آخرین درخواست زندگیمه ها
از این لحنش خیلی ناراحت شدم ولی به عنوان آخرین درخواست قبول کردم و رفتم کنارش نشستم که اومد سرشو گذاشت رو پاک و دستمو گرفت و گذاشت رو موهاش
ات :شوگا میشه فقط امروز بریم بیرون بعد امروز قول میدم ولت کنم دیگه کاری نداشته باشم
شوگا:اگه اینجوریه باشه
دیدم بلند شد و شروع کرد به حاضر شدن منم رفتم بیرون منتظر شدم خیلی ناراحت شدم که زندگیمون به اینجا کشیده شده بود به جایی که برای خوب بودن با هم باید التماس کنیم
ویو ات
برای آخرین بار دوست داشتم یه روز شاد و داشته باشم آخرین روز شاد توی زندگیم حاضر شدم رفت بیرون
ات:بریم(خنده)
شوگا:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم بعد چند مین رسیدیم چه جای سرسبزی خیلی دوسش داشتم زیرانداز پهن کردیم و من سرمو گذاشتم روی پای شوگا و دوباره دستشو گذاشتم روی سرم دوست داشتم برای حداقل یکبار این حس نوازشش رو حس کنم
ات:شوگا
شوگا:بله
ات:اگه بهت بگن سه ماه زنده ای چیکار میکنی
شوگا:این چه سوالیه
ات :همینجوری
شوگا:خوببببب همینجوری منتظر مرگم میبودم
ات :آها
فکر کنم منم باید همینجوری بشم فقط منتظر مرگم باشم فقط باید منتظر باشم تا بمیرم همونجا تصمیم گرفتم هیچی به هیچ کس نگم فقط به سروصدا بمیرم ببخشید شوگا ببخشی شوگا که اینجوری تنهات میزارم ببخشید که نشد همسر خوبی باشم
بهش نگاه میکردم که اشک توی چشمام جمع شد سرعت جمعش کردم شب شد رفتیم خونه تو راه بودیم که سرفه هام داشت شروع میشد چندتا سرفه کردم که دیدم دوباره دستم پر خون شد
ات:شوگا میشه من پیاده بیام (سرفه)
شوگا:نه(سرد)
ات:لطفا هوم
شوگا:نه
ات :میگم وایستا(داد)
شوگا :منم گفتم نه(داد)
ات :وایستا(داد)
ماشین نگه داشت پیاده شد اومد در سمت منم باز کرد
شوگا:خوب وایستادم چیکار میخوای بکنی
سردرد بدی گرفته بودم سرفه هام داشت بیشتر میشد
ات:شوگا لطفا برو خودم میام (بی حال و سرفه )
شوگا :نه
سرم خیلی درد گرفت که یهو تیر خیلی بدی کشید که پاهام سست شد و خوردم زمین که شوگا نشست و با نگران نگام میکرد
شوگا:ات خوبی ات
ات:خوبم
ویو شوگا
حالش خیلی بد بود چی شد دستشو گرفتم که بلندش کنم که یهو شروع به سرفه های بدی کرد دستشو جلوی دهنش گرفت و زود دستشو جمع کرد دستشو گرفتم که بلندش کنم که چیزی که روی دستش بود توجهم جلب کرد دستش پر از خون بود یعنی چی
شوگا :ات دستت ببینم
تازه فهمید که دستش تو دستمه
ات:نمیخواد(دستشو کشید )
شوگا:چی نمیخواد چرا روی دستت خون ریخته ها
ات :هیچی نیست
شوگا:ات توضیح بده(داد)
ات:میگم هیچی نیست(داد)
شوگا:بهت میگم چی شده(داد)
ات:میخوای بدونی.....
۵.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.