رمان(عشق)پارت۷۴
سوسن:بگذریم مهم اینه که الان تو خوبی😥🥹🥹🥹🥲. عمر:سوسن لطفا بگو🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺😡. (سوسن میخواست بگه که آیبر و آسدور و اولجان و تالماز و کادمل و شنگول و اورهان و زهرا و تولگا و جمیله و افرا و گنول و هاریکا و آیلا و رسول و عاکف و نباحت و سوزان و عایشه و سلیم و هاریکا و امیر و اوزگه و لیلا و کآن و یاسمین و سارپ و الیف و اوگولجان اومدن تو اتاق). عمر(با خنده):وای خدایا باورم نمیشه کل اتاق رو پر کردین واقعا همتون بخاطر من اومدین😂😂😂😂😂😂😂. همگی(با خنده):آره😂😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:آسیه یعنی تو انقدر راحت خبر رسانی میکنی واقعا تو باید خبرنگار میشدی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂حیف شدی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. آسیه:...................
۳.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.