part ⑨👩🦯🦭
جلیسا مودب باش! حق نداری بهش توهین کنی... در ظمن حق نداری راجب این موضوع نظری بدی یا دخالت کنی... برو
جلیسا « چرا؟ به منم مربوطه ها! مگه نمیخواستی ردش کنی؟
بورام « مغزم سوت میکشید! مشتم رو گره کردم و خیز برداشتم سمت جلیسا که یونگی مچ دستم رو گرفت و مقابلم قرار گرفت
یونگی « تمومش کن ... با جفتتنونم! خجالت بکشید شما جفتتون از خانواده های اصیلید جلوی این همه ادم میخواین داد و بیداد راه بندازین؟
بورام « اومدم حرفی بزنم که دستی روی شونه ام قرار گرفت!لازم نبود برگردم چون میدونستم کیه...جیهوپ تنها کسیه که اینجور مواقع پیداش میشه
جیهوپ « معلوم هست چیکار میکنید؟این چه معرکه ایه که راه انداختین ! بورام تو دیگه چرا؟ مگه اومدی اینجا داد و بیداد راه بندازی؟
بورام « هوپ کسی که این دعوا رو شروع کرد
جلیسا « داره ز..
جیهوپ « جفتتون ساکت شید... جلیسا در حدی نیستی که بخواهی توی بحث یونگی و بورام دخالت کنی! برو به کارت برس... شما دو هم بیاین بریم بالا ببینم یهویی چتون شد
یونگی « جلیسا عملا یه آدم کینه ای بود! روباهی که بهتر از خودش اونو میشناختم... چشماش برق بدی زد و با اکراه دور شد... جیهوپ به من و بورام اشاره کرد تا بریم بالا
جیهوپ « به پیشنهاد یونگی رفتیم به اتاق خودش تا خودشون رو توجیح کنن... روی صندلی مقابل دو تا بچه های تخس پرویی که اندازه دنیا برام ارزش داشتن نشسته بودم و با پاهام ضرب گرفته بودم... هیچکدومشون قصد حرف زدن نداشتن و سکوت کرده بودن... عصبی غریدم « حرف میزنید یا نه
یونگی « نگاهی به بورام کردم و گفتم « جلیسا وسط مزایده اومد پیش من! خواهر جنابعالی حسادتش گل کرد و اوفتاد روی دنده لج! بهش گفته بودم بعد از مزایده بیاد اینجا تا باهاش صحبت کنم اما داشت میرفت عمارت... اومدم جلوشو گرفتم و دعوامون شد... بعدشم که جلیسا اومد و خودت اومدی جمعش کردی
جیهوپ « بورام منو نگاه کن!
بورام « اشک توی چشمام جمع شده بود و بغض به گلوم چنگ میزد.... حتی جیهوپ هم اینجور مواقع طرف یونگی رو میگرفت... از سرجام بلند شدم که جیهوپ گفت
جیهوپ « کجا؟
بورام « قبرستون! اگه یه ذره برات مهمم بزار برم چون اصلا حوصله ندارم....
یونگی « که بری با خیال راحت گریه کنی؟
_منتظر جوابی از طرف بورام بودن که نگاه بورام به پرده کنار در اوفتاد.... سایه ای از بیرون مشخص بود و معلوم بود یه نفر فالگوش ایستاده و به حرفهای اونا گوش میده... لازم نبود در رو باز کنه تا ببینه کیه.... هیچکس جز جلیسا به این بحث علاقه مند نبود....به نظرش بهتر بود اونم میومد توی اتاق تا بهتر به فصولیش برسه... پس گفت
بورام « دم در بده خانم مین! تشریف بیارین داخل.... البته یادم نمیاد گفته باشن شما هم بیاین بالا
جلیسا « چرا؟ به منم مربوطه ها! مگه نمیخواستی ردش کنی؟
بورام « مغزم سوت میکشید! مشتم رو گره کردم و خیز برداشتم سمت جلیسا که یونگی مچ دستم رو گرفت و مقابلم قرار گرفت
یونگی « تمومش کن ... با جفتتنونم! خجالت بکشید شما جفتتون از خانواده های اصیلید جلوی این همه ادم میخواین داد و بیداد راه بندازین؟
بورام « اومدم حرفی بزنم که دستی روی شونه ام قرار گرفت!لازم نبود برگردم چون میدونستم کیه...جیهوپ تنها کسیه که اینجور مواقع پیداش میشه
جیهوپ « معلوم هست چیکار میکنید؟این چه معرکه ایه که راه انداختین ! بورام تو دیگه چرا؟ مگه اومدی اینجا داد و بیداد راه بندازی؟
بورام « هوپ کسی که این دعوا رو شروع کرد
جلیسا « داره ز..
جیهوپ « جفتتون ساکت شید... جلیسا در حدی نیستی که بخواهی توی بحث یونگی و بورام دخالت کنی! برو به کارت برس... شما دو هم بیاین بریم بالا ببینم یهویی چتون شد
یونگی « جلیسا عملا یه آدم کینه ای بود! روباهی که بهتر از خودش اونو میشناختم... چشماش برق بدی زد و با اکراه دور شد... جیهوپ به من و بورام اشاره کرد تا بریم بالا
جیهوپ « به پیشنهاد یونگی رفتیم به اتاق خودش تا خودشون رو توجیح کنن... روی صندلی مقابل دو تا بچه های تخس پرویی که اندازه دنیا برام ارزش داشتن نشسته بودم و با پاهام ضرب گرفته بودم... هیچکدومشون قصد حرف زدن نداشتن و سکوت کرده بودن... عصبی غریدم « حرف میزنید یا نه
یونگی « نگاهی به بورام کردم و گفتم « جلیسا وسط مزایده اومد پیش من! خواهر جنابعالی حسادتش گل کرد و اوفتاد روی دنده لج! بهش گفته بودم بعد از مزایده بیاد اینجا تا باهاش صحبت کنم اما داشت میرفت عمارت... اومدم جلوشو گرفتم و دعوامون شد... بعدشم که جلیسا اومد و خودت اومدی جمعش کردی
جیهوپ « بورام منو نگاه کن!
بورام « اشک توی چشمام جمع شده بود و بغض به گلوم چنگ میزد.... حتی جیهوپ هم اینجور مواقع طرف یونگی رو میگرفت... از سرجام بلند شدم که جیهوپ گفت
جیهوپ « کجا؟
بورام « قبرستون! اگه یه ذره برات مهمم بزار برم چون اصلا حوصله ندارم....
یونگی « که بری با خیال راحت گریه کنی؟
_منتظر جوابی از طرف بورام بودن که نگاه بورام به پرده کنار در اوفتاد.... سایه ای از بیرون مشخص بود و معلوم بود یه نفر فالگوش ایستاده و به حرفهای اونا گوش میده... لازم نبود در رو باز کنه تا ببینه کیه.... هیچکس جز جلیسا به این بحث علاقه مند نبود....به نظرش بهتر بود اونم میومد توی اتاق تا بهتر به فصولیش برسه... پس گفت
بورام « دم در بده خانم مین! تشریف بیارین داخل.... البته یادم نمیاد گفته باشن شما هم بیاین بالا
۱۳۰.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.