فیک(??Why you)پارت(68)
زمان حال*
سیوُل:شاید بخاطره گلیه که روی کتفمه ،اگه واقعا بخوایم منطقی فکر کنیم ،اونا دفعه اول منو اینطوری پیدا کردن.
موجیو:اون گل؟مگه هنوز دارینش؟
سیوُل:اهوم
موجیو:عجیبه
سیوُل:حالا اینارو ولش باید فردا بریم کتاب خونه ممنوعه
موجیو:چی!داد*
سیوُل:خوب چیه چندتا کتاب نیاز دارم
موحیو:کتاب خونه دیگه ای نیست الباب؟ پوکر فیس*
سیوُل:نوچ
موجیو:الباب*گریه انیمه ای*
سیوُل:بله
موجیو:الباب جونم شما دلتون میاد به منی که اینقدر ناز و گوگولیم بگین نه؟ (روش چشم قلمبه ای انیمه🤣ببخشید توصیف کردنم یکمی.... )
سیوُل:چشاتم از کاسه دراری من باز میگم نه
الباب:یااااااااااااااااااااا پس من نمیانمممممم!
فردای آن روز*
موجیو:گرمهههههه.پهن شدن وسط کتابخونه*
سیوُل:واقعا فاز بعضیارو درک نمیکنم ،آخه بگو شاسکول وقتی اینجا یه کتاب درست درمونم نداره اسمشو گذاشتی کتابخونه ممنوعه!مشنگ صلواتی!
ویو خدمتکار هو و هیول*
خدمتکار هو:جناب هیول...بنظرت بانو
هیول:؟
خدمتکار:خیلی تغییر نکردن؟؟
هیول:از نظر من ایشون خود تغییرو ساختن،تغییر داره ازشون تقلید میکنه
خدمتکار هو:بی نمک.پوکر فیس*
هیول:پوکر فیس*
خدمتکار هو:اصلا چرا دارم با شما حرف میزنم ایش
هیول:تعجب* همه از خداشونه که از روبه رو منو ببینن چه برسه حرف بزنن اونوقت تو داری میگی چرا با من حرف میزنی!؟
خدمتکار هو:زود پسر خاله نشین قربان! هیول:آیگووو.حالت اعتراض*
هیول:هو تو که خودت میدونی من بهت........وایسادن سر حرف*
خدمتکار هو:به من چی؟؟؟ هیول:من.....بهتون..........
خدمتکار هو:کمی اومدن جلو*به من چی؟؟؟؟ هیول: کمی خودشو به عقب خم کرد*جیبشو گشت* خدمتکار هو:نگاه*
همینطور که هیول جیباشو گشت یچیزی پیدا کرد ،*چراااااااااااااااااااااا*
هیول:موز میقولی آیا ؟ خنده ضایع*
که یه موز از جیبش در آورد و آورد جلو صورت هو خدمتکار هو:چشما اندازه کاسه *
هیول:هه..من چیزه......
خدمتکار هو:سیلی*
یه سیلی آبدار مهمون صورت هیول کرد*
هیول :آییییی صورتم!!!!!!
خدمتکار هو: خواجه بدبخت بی چیز!!!!! هیول:چییییی من خواجمممم
همینطور که اون دوتا درحاله دعوا بودن بدون اینکه حواسشان به دور اطراف باشه ،چندتا ناشناس دستمالی روی دهنه اونا گذاشتن و بعداز کمی تقلا کردن هیول و هو اونارو بی هوش کردن*
ویو سیوُل و موجیو*
سیوُل:موجیو بیا اینجا کمکم کن تا یچیزی پیدا کنم !
موجیو:.......
سیوُل:موجیو!
موجیو:پوکر فیس*
معلوم بود که موجیو زیاد احساس خوبی نسبت به اون کتابخونه نداشت ناچار قدمی به سمت اربابش برداشت ولی بعداز چند ثانیه یه بویی رو توی اون کتابخونه احساس کرد*
موجیو:بو کردن*
موجیو:این بو.......البا!...ال.....باب!.سیاهی رفتن چشم و افتادن روی زمین* .بیهوش شدن*
سیوُل که صدایی شنید سرشو بر گردوند*
سیوُل :موجیو واقعا الان وقته لجبازی نیست.....
که موجیوعه بیهوش شده رو زمین دید و از دهنش خون می اومد*
سیوُل :موجیوووو!
سریع سمت موجیو رفت و بغلش کرد*
سیوُل :موجیو .....هی...موجیو! چشماتو باز کن!
موجیو:......
سیوُل:هی! موجیو. بغض*
سیوُل: هی موجیو.....بو کردن*
سیوُل:......
سیوُل:این!... گرفتن گلو...سرفه*
سیوُل:این اود سمیه! سرفه *
سیوُل:خون اومدن از دهن*
سیوُل:مو.....سیاهی رفتن چشم *
سیوُل:جیو.(مثله وقتایی که تو فیلما صدا اکو میشه،البته این از نوعه آرومشه)*
و روی زمین افتاد ،کنار موجیو*
چقدر درناکه ،بدون اینکه به چیزی که میخوای برسی برای همیشه ازش دور بیوفتی خانواده،دوستا،عشق،شغل موردعلاقه........................همه داستانا پایانشون شبیه هم نیست ،مثله انسانا که مثله هم نیستن!
های بیبی های خوشگل مشکلم چطولین؟؟؟😂💜
سیوُل:شاید بخاطره گلیه که روی کتفمه ،اگه واقعا بخوایم منطقی فکر کنیم ،اونا دفعه اول منو اینطوری پیدا کردن.
موجیو:اون گل؟مگه هنوز دارینش؟
سیوُل:اهوم
موجیو:عجیبه
سیوُل:حالا اینارو ولش باید فردا بریم کتاب خونه ممنوعه
موجیو:چی!داد*
سیوُل:خوب چیه چندتا کتاب نیاز دارم
موحیو:کتاب خونه دیگه ای نیست الباب؟ پوکر فیس*
سیوُل:نوچ
موجیو:الباب*گریه انیمه ای*
سیوُل:بله
موجیو:الباب جونم شما دلتون میاد به منی که اینقدر ناز و گوگولیم بگین نه؟ (روش چشم قلمبه ای انیمه🤣ببخشید توصیف کردنم یکمی.... )
سیوُل:چشاتم از کاسه دراری من باز میگم نه
الباب:یااااااااااااااااااااا پس من نمیانمممممم!
فردای آن روز*
موجیو:گرمهههههه.پهن شدن وسط کتابخونه*
سیوُل:واقعا فاز بعضیارو درک نمیکنم ،آخه بگو شاسکول وقتی اینجا یه کتاب درست درمونم نداره اسمشو گذاشتی کتابخونه ممنوعه!مشنگ صلواتی!
ویو خدمتکار هو و هیول*
خدمتکار هو:جناب هیول...بنظرت بانو
هیول:؟
خدمتکار:خیلی تغییر نکردن؟؟
هیول:از نظر من ایشون خود تغییرو ساختن،تغییر داره ازشون تقلید میکنه
خدمتکار هو:بی نمک.پوکر فیس*
هیول:پوکر فیس*
خدمتکار هو:اصلا چرا دارم با شما حرف میزنم ایش
هیول:تعجب* همه از خداشونه که از روبه رو منو ببینن چه برسه حرف بزنن اونوقت تو داری میگی چرا با من حرف میزنی!؟
خدمتکار هو:زود پسر خاله نشین قربان! هیول:آیگووو.حالت اعتراض*
هیول:هو تو که خودت میدونی من بهت........وایسادن سر حرف*
خدمتکار هو:به من چی؟؟؟ هیول:من.....بهتون..........
خدمتکار هو:کمی اومدن جلو*به من چی؟؟؟؟ هیول: کمی خودشو به عقب خم کرد*جیبشو گشت* خدمتکار هو:نگاه*
همینطور که هیول جیباشو گشت یچیزی پیدا کرد ،*چراااااااااااااااااااااا*
هیول:موز میقولی آیا ؟ خنده ضایع*
که یه موز از جیبش در آورد و آورد جلو صورت هو خدمتکار هو:چشما اندازه کاسه *
هیول:هه..من چیزه......
خدمتکار هو:سیلی*
یه سیلی آبدار مهمون صورت هیول کرد*
هیول :آییییی صورتم!!!!!!
خدمتکار هو: خواجه بدبخت بی چیز!!!!! هیول:چییییی من خواجمممم
همینطور که اون دوتا درحاله دعوا بودن بدون اینکه حواسشان به دور اطراف باشه ،چندتا ناشناس دستمالی روی دهنه اونا گذاشتن و بعداز کمی تقلا کردن هیول و هو اونارو بی هوش کردن*
ویو سیوُل و موجیو*
سیوُل:موجیو بیا اینجا کمکم کن تا یچیزی پیدا کنم !
موجیو:.......
سیوُل:موجیو!
موجیو:پوکر فیس*
معلوم بود که موجیو زیاد احساس خوبی نسبت به اون کتابخونه نداشت ناچار قدمی به سمت اربابش برداشت ولی بعداز چند ثانیه یه بویی رو توی اون کتابخونه احساس کرد*
موجیو:بو کردن*
موجیو:این بو.......البا!...ال.....باب!.سیاهی رفتن چشم و افتادن روی زمین* .بیهوش شدن*
سیوُل که صدایی شنید سرشو بر گردوند*
سیوُل :موجیو واقعا الان وقته لجبازی نیست.....
که موجیوعه بیهوش شده رو زمین دید و از دهنش خون می اومد*
سیوُل :موجیوووو!
سریع سمت موجیو رفت و بغلش کرد*
سیوُل :موجیو .....هی...موجیو! چشماتو باز کن!
موجیو:......
سیوُل:هی! موجیو. بغض*
سیوُل: هی موجیو.....بو کردن*
سیوُل:......
سیوُل:این!... گرفتن گلو...سرفه*
سیوُل:این اود سمیه! سرفه *
سیوُل:خون اومدن از دهن*
سیوُل:مو.....سیاهی رفتن چشم *
سیوُل:جیو.(مثله وقتایی که تو فیلما صدا اکو میشه،البته این از نوعه آرومشه)*
و روی زمین افتاد ،کنار موجیو*
چقدر درناکه ،بدون اینکه به چیزی که میخوای برسی برای همیشه ازش دور بیوفتی خانواده،دوستا،عشق،شغل موردعلاقه........................همه داستانا پایانشون شبیه هم نیست ،مثله انسانا که مثله هم نیستن!
های بیبی های خوشگل مشکلم چطولین؟؟؟😂💜
۷.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.