فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p88
تو سکوت نشسته بودنو به هم خیره بودن..
_فقط بخاطر کار بود بودنه من اونجا
نگاه هیناه از چشماش برداشته نمیشد به زور نگاه ازش گرفتو گفت: من زیادی بدبین شدم انگار،اما تقصیره منم نیست
دستای سردشو بین دستای گرم خودش گرفتو گفت : میدونم عزیزم از اولشم من مقصر بودم که خودم باهات حرف نزدم،اشتباه بوده اما تا کِی میخوای به لجبازیات ادامه بدی؟
_خودمم خسته شدم نمیدونم تا هروقت که سویون جلوی چشمم باشه؟ یا هر وقت که بتونم فراموشش کنم؟
دوباره سکوت شد
هیناه سخت گرفته بود و خودشم از این کارا خسته بود،فرار کردن ازش تا کِی؟!
_بیا یه قولی به هم بدیم
با تعجب نگاش کرد
_چه قولی؟
هیناه انگشتشو آورد جلو گفت : که دیگه هیچوقت هیچ چیزیو از هم مخفی نکنیم،قبوله؟
دستشو گرفتو گفت: قبوله
_الان یعنی آشتی ؟
سرشو به معنای تایید تکون داد
روی دستشو بوسید و گفت : دیگه نمیزارم حتی یه قطره اشکتو بخاطر من هدر بدی
_تهیونگ دیگه نمیخوام با سویون روبه رو بشم...فقط شرکت
_معلومه که دیگه نمیشی فقط برای کارای مهم ممکنه همو ببینید
_درسته
پیشونیشو چسبوند به پیشونیه سویون و گفت : دوست دارم
لبخندی روی لب های سویون اومد،این دومین باری بود که این حرفو ازش میشنید.
از اونشب به بعد همه چیز خوب پیش رفت واسشون...
(یک سال بعد)
هیناه
_این چطوره؟
متفکر نگام کرد و گفت: نه خیلی سرشونه هاش بازه
_یاااا میدونی این چندمیشه ؟ شیشمیه ها
_خب عزیزم چرا اعصبانی میشی ؟
_تهیونگگگگگ
_تو فقط صدا کن عشقم
_همین قشنگه از نظره من
اخمی کرد و گفت : پس اگه نظره خودت مهمه منو واسه چی آوردی ؟
با دستام صورتشو قاب گرفتمو گفتم : خب حالا اخم نکن
همچنان سعی در نگه داشتن اخمش داشت
_بخند بخند ببینم بخند خانمِ رییس ببینه
این حرفو که گفتم کم کم لبخند زد ، خب صددرصد انتظار قهقهه نداشتم
گوشیم زنگ میخورد،از روی میزه کناره اتاق پرو برش داشتم ، یتسه بود.
_الو
&سلاممم اونیی
_یواش گوشم
جیغ جیغ کنان گفت : اصلا حقته رفتم تنها موندی بیچاره تهیونگ
_هی خیلیم دلش بخواد یکی مثل من زنش بشه من دلم واسه کوک میسوزه که گیره توئه غرغرو افتاده
&باشه حالا
_کجایین؟
&ما تو راهه برگشتیم،ناسلامتی فردا روزه ازدواجتونه مگه میشه من نباشم
از اون طرف صدای کوک میومد که میگفت مگه میشه بدون من بی خطر بگذره مراسمتون
با کلی بگو بخند گذشت و بالاخره تماسو قطع کردم
_فقط بخاطر کار بود بودنه من اونجا
نگاه هیناه از چشماش برداشته نمیشد به زور نگاه ازش گرفتو گفت: من زیادی بدبین شدم انگار،اما تقصیره منم نیست
دستای سردشو بین دستای گرم خودش گرفتو گفت : میدونم عزیزم از اولشم من مقصر بودم که خودم باهات حرف نزدم،اشتباه بوده اما تا کِی میخوای به لجبازیات ادامه بدی؟
_خودمم خسته شدم نمیدونم تا هروقت که سویون جلوی چشمم باشه؟ یا هر وقت که بتونم فراموشش کنم؟
دوباره سکوت شد
هیناه سخت گرفته بود و خودشم از این کارا خسته بود،فرار کردن ازش تا کِی؟!
_بیا یه قولی به هم بدیم
با تعجب نگاش کرد
_چه قولی؟
هیناه انگشتشو آورد جلو گفت : که دیگه هیچوقت هیچ چیزیو از هم مخفی نکنیم،قبوله؟
دستشو گرفتو گفت: قبوله
_الان یعنی آشتی ؟
سرشو به معنای تایید تکون داد
روی دستشو بوسید و گفت : دیگه نمیزارم حتی یه قطره اشکتو بخاطر من هدر بدی
_تهیونگ دیگه نمیخوام با سویون روبه رو بشم...فقط شرکت
_معلومه که دیگه نمیشی فقط برای کارای مهم ممکنه همو ببینید
_درسته
پیشونیشو چسبوند به پیشونیه سویون و گفت : دوست دارم
لبخندی روی لب های سویون اومد،این دومین باری بود که این حرفو ازش میشنید.
از اونشب به بعد همه چیز خوب پیش رفت واسشون...
(یک سال بعد)
هیناه
_این چطوره؟
متفکر نگام کرد و گفت: نه خیلی سرشونه هاش بازه
_یاااا میدونی این چندمیشه ؟ شیشمیه ها
_خب عزیزم چرا اعصبانی میشی ؟
_تهیونگگگگگ
_تو فقط صدا کن عشقم
_همین قشنگه از نظره من
اخمی کرد و گفت : پس اگه نظره خودت مهمه منو واسه چی آوردی ؟
با دستام صورتشو قاب گرفتمو گفتم : خب حالا اخم نکن
همچنان سعی در نگه داشتن اخمش داشت
_بخند بخند ببینم بخند خانمِ رییس ببینه
این حرفو که گفتم کم کم لبخند زد ، خب صددرصد انتظار قهقهه نداشتم
گوشیم زنگ میخورد،از روی میزه کناره اتاق پرو برش داشتم ، یتسه بود.
_الو
&سلاممم اونیی
_یواش گوشم
جیغ جیغ کنان گفت : اصلا حقته رفتم تنها موندی بیچاره تهیونگ
_هی خیلیم دلش بخواد یکی مثل من زنش بشه من دلم واسه کوک میسوزه که گیره توئه غرغرو افتاده
&باشه حالا
_کجایین؟
&ما تو راهه برگشتیم،ناسلامتی فردا روزه ازدواجتونه مگه میشه من نباشم
از اون طرف صدای کوک میومد که میگفت مگه میشه بدون من بی خطر بگذره مراسمتون
با کلی بگو بخند گذشت و بالاخره تماسو قطع کردم
۴.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.