𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴⁴
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁴⁴
هاری ویو:
بغضی گلومرو چنگ زد تعظیم کردم و گفتم : ممنونم که باهام خوب بودین . و رفتم سمت دروازه .
هوسوک ویو:
_ بریم تو . هان: وایسا وایسا من فکر کردم چاق شده هوسوک باهاش چیکار کردی £ یه شب هاری رفت اتاق هوسوکجا نماز پهن کردن انقدر دعا کردن که بچه افتاد تو دل هاری من و هیونا میدونیم دربارش گفت میخواد بگه چاق شده بچتون همعجیبه خیلی زودتر از چیزی که باید باشه بدنیا اومده بود اما سالمه الان هشت ماهشه _ فردا میریم دنبال بچه . جین: مادر بچه چی _ بچه مادر نداره اون خیانت کرده جین برو اصلا همین الان بچه رو بیار
هاری ویو:
+ به خواستتون رسیدید . کانگ جون: دخترم سویی برو پیش دوست پسرت و تو هم میتونی بری همون پرورشگاهی کع توش بودی + هع تو منو بخاطر جاه طلبیت نابود کردی امیدوارم زندگیت از اینم که هست نابود تره بشه قاتل.
*گذشته*
کانگجون: فردا شب بهعمارت حمله میکنیم میخوام که نقشبازی کنی + فکرشم نکن . کانگ جون: عشقت زندگیترو از دست میدی. باگریه + تو تو خیلی پستی . کانگ جون یه پوزخند زد و گفت: بخاطر دخترم سویی که شده هوسوک رو زنده میزارم اما تو توی زندگیشون نباش مزاحم + تو و اون دخترت از عوضی گذشتین باشه اینکارو میکنم اما کاری نداشته باش بهشون . کانگ جون: مگه چند نفره میگی بهشون+ زر نزن . نگفتم یه بچه دارم واگرنه میخواست اونو بکشه دقیقا روز قبل از اینکه میدونستم برندهمیشیم و دست سویی رو میشه شاید تونستم هوسوک رو مال خودم بکنم و بهش بگمیه بچه داریم زندگیم نابود شد رویا هامبه باد رفت
*پایان*:) فیک تموم شد
اخیعنمیدونستمپارتاخره😔
هاری ویو:
بغضی گلومرو چنگ زد تعظیم کردم و گفتم : ممنونم که باهام خوب بودین . و رفتم سمت دروازه .
هوسوک ویو:
_ بریم تو . هان: وایسا وایسا من فکر کردم چاق شده هوسوک باهاش چیکار کردی £ یه شب هاری رفت اتاق هوسوکجا نماز پهن کردن انقدر دعا کردن که بچه افتاد تو دل هاری من و هیونا میدونیم دربارش گفت میخواد بگه چاق شده بچتون همعجیبه خیلی زودتر از چیزی که باید باشه بدنیا اومده بود اما سالمه الان هشت ماهشه _ فردا میریم دنبال بچه . جین: مادر بچه چی _ بچه مادر نداره اون خیانت کرده جین برو اصلا همین الان بچه رو بیار
هاری ویو:
+ به خواستتون رسیدید . کانگ جون: دخترم سویی برو پیش دوست پسرت و تو هم میتونی بری همون پرورشگاهی کع توش بودی + هع تو منو بخاطر جاه طلبیت نابود کردی امیدوارم زندگیت از اینم که هست نابود تره بشه قاتل.
*گذشته*
کانگجون: فردا شب بهعمارت حمله میکنیم میخوام که نقشبازی کنی + فکرشم نکن . کانگ جون: عشقت زندگیترو از دست میدی. باگریه + تو تو خیلی پستی . کانگ جون یه پوزخند زد و گفت: بخاطر دخترم سویی که شده هوسوک رو زنده میزارم اما تو توی زندگیشون نباش مزاحم + تو و اون دخترت از عوضی گذشتین باشه اینکارو میکنم اما کاری نداشته باش بهشون . کانگ جون: مگه چند نفره میگی بهشون+ زر نزن . نگفتم یه بچه دارم واگرنه میخواست اونو بکشه دقیقا روز قبل از اینکه میدونستم برندهمیشیم و دست سویی رو میشه شاید تونستم هوسوک رو مال خودم بکنم و بهش بگمیه بچه داریم زندگیم نابود شد رویا هامبه باد رفت
*پایان*:) فیک تموم شد
اخیعنمیدونستمپارتاخره😔
۵۰.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.