پارت ۹
پارت ۹
لیهون : خب اون قراره برام یه سری چیزا رو توضیح بده .
یانگ میانگ : چی ؟
لیهون : حالا هرچی . ولش کن میای باهم کمی نوشیدنی (همون شراب یا سوجو که مخصوص کره ای هاس) بزنیم .
یانگ میانگ : دمنوش رو ترجیح میدم چون شب معمولا نوشیدنی میخورم .
لیهون : او باشه .
.
.
.
خورشید غروب کرده بود بلاخره این سوک از مهمانسرا برگشت .
او تا پایش را داخل عمارت گذاشت با لیهون مولحه شد لیهون با شیطنت خاصی تزدیکش شد و
گفت : سلام .
این سوک احترام گذاشت و سری به نشانه سلام تکون داد .
لیهون : قرار بود شب یکم باهم حرف بزنیم من از ظهر اینجا منتظرمم.
این سوک : اوه بله اما .....
لیهون که یانگ میانگ رو دید که از اتاقش خارج شده و داره به سمت اون دوتا میاد گفت : بیاین سه تایی بریم .
یانگ میانگ موافقت کرد و لیهون هم دست این سوک رو گرفت و دوید .
نزدیک یک غذا خوری بودند و در حال رفتن بودند که یانگ میانگ با اخم و صدای تقریبا عصبانی زل زد تو چشم های این سوک و
گفت : شما دوتا میخوای همینجوری دستای همو بگیرین ؟
لیهون : اره .
این سوک که تازه متوجه شده بود سریع دستش را از دست لیهون بیرون کشید و
گفت : اوه من اصلا نمیدونسم معذرت میخوام .
لیهون نگاهی کرد اما چیزی نگفت .
به غذا خوری رسیدند.
لیهون : همینجا خوبه .
این سوک و دو ارباب جوان وارد غذا خوری شدند نشستند .
لیهون : نظرتوت درمورد کمی کوفته و نوشیدنی چیه ؟
یانک میانگ : موافقم خوبه .
این سوک چیزی نگفت اما سری به نشانه تایید تکون داد .
این سوک خیلی خسته بود چون امروز توی مهمانسرا و عمارت زیاد کار کرده بود اما خوشحال به خاطر اینکه بلاخره میتونست بدهی مامان باباشو پرداخت کنه .
کوفته رو اوردن .
لیهون و یانگ میانگ با مکثی مشغول خوردن شدند .
یانگ میانگ : اوه این سوک تو چرا چیزی نمیخوری ؟
این سوک که توی افکار خودش غرق شده بود و به گوشه ای خیره بود چیزی نگفت .
یانگ میانگ دوباره با صدای بلند تری جملش رو تکرار کرد اما فایده نداشت تا اینکه........
لایک ♡
کامنت ☆
فالو ♤
لیهون : خب اون قراره برام یه سری چیزا رو توضیح بده .
یانگ میانگ : چی ؟
لیهون : حالا هرچی . ولش کن میای باهم کمی نوشیدنی (همون شراب یا سوجو که مخصوص کره ای هاس) بزنیم .
یانگ میانگ : دمنوش رو ترجیح میدم چون شب معمولا نوشیدنی میخورم .
لیهون : او باشه .
.
.
.
خورشید غروب کرده بود بلاخره این سوک از مهمانسرا برگشت .
او تا پایش را داخل عمارت گذاشت با لیهون مولحه شد لیهون با شیطنت خاصی تزدیکش شد و
گفت : سلام .
این سوک احترام گذاشت و سری به نشانه سلام تکون داد .
لیهون : قرار بود شب یکم باهم حرف بزنیم من از ظهر اینجا منتظرمم.
این سوک : اوه بله اما .....
لیهون که یانگ میانگ رو دید که از اتاقش خارج شده و داره به سمت اون دوتا میاد گفت : بیاین سه تایی بریم .
یانگ میانگ موافقت کرد و لیهون هم دست این سوک رو گرفت و دوید .
نزدیک یک غذا خوری بودند و در حال رفتن بودند که یانگ میانگ با اخم و صدای تقریبا عصبانی زل زد تو چشم های این سوک و
گفت : شما دوتا میخوای همینجوری دستای همو بگیرین ؟
لیهون : اره .
این سوک که تازه متوجه شده بود سریع دستش را از دست لیهون بیرون کشید و
گفت : اوه من اصلا نمیدونسم معذرت میخوام .
لیهون نگاهی کرد اما چیزی نگفت .
به غذا خوری رسیدند.
لیهون : همینجا خوبه .
این سوک و دو ارباب جوان وارد غذا خوری شدند نشستند .
لیهون : نظرتوت درمورد کمی کوفته و نوشیدنی چیه ؟
یانک میانگ : موافقم خوبه .
این سوک چیزی نگفت اما سری به نشانه تایید تکون داد .
این سوک خیلی خسته بود چون امروز توی مهمانسرا و عمارت زیاد کار کرده بود اما خوشحال به خاطر اینکه بلاخره میتونست بدهی مامان باباشو پرداخت کنه .
کوفته رو اوردن .
لیهون و یانگ میانگ با مکثی مشغول خوردن شدند .
یانگ میانگ : اوه این سوک تو چرا چیزی نمیخوری ؟
این سوک که توی افکار خودش غرق شده بود و به گوشه ای خیره بود چیزی نگفت .
یانگ میانگ دوباره با صدای بلند تری جملش رو تکرار کرد اما فایده نداشت تا اینکه........
لایک ♡
کامنت ☆
فالو ♤
۲.۰k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.