You love a vampire part 4 (6)
سوهو قطره ای از اشکش ریخت . اما سعی میکرد لیلی رو آروم کنه
سوهو: هیشششش...آروم باش خواهر کوچولو ...نگران هیچی نباش...تائو آدم قوییه ...اون تورو هیچوقت ترک نمیکنه لیلی...هیچوقت...هیچوقت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهان از اتاقش بیرون اومد و با دیدن لوهیون جا خورد
لوهان: وای!...شما اینجا چیکار میکنید؟
لوهیون: عاااا....دیدم سروصداست اومدم ببینم چه خبره...فقط داشتم قدم میزدم
از اونجا بدو بدو به سمت اتاقش رفت . لوهان شونه هاشو بالا انداخت و به سمت اتاق سوهو رفت . رفت کنار لیلی
لوهان: لیلی...
با دیدن سوهو از ترس جا خورد
سوهو: لوهان تو اینجا چیکار میکنی مگه نگفتم تو اتاقت...
رفت سمتش و گفت: چرا لباسات خیسه ؟؟موهات چرا انقدر خیس و شلخته ست؟؟؟
لوهان: من...
لیلی همینطور که اشکاشو پاک میکرد : پرید تو آب و تائو رو نجات داد
لوهان چشماش گرد شد
لوهان : لیلی حتما باید حرف بزنی؟؟؟
_مگه چی گفتم؟
سوهو:برو بیرون وایسا تا بیام
لوهان: نه هیونگ غلط کردم!
سوهو: گفتم برو تا بیام!!
لوهان: غلط کردمممم!
دوید و از اتاق بیرون رفت
_لوهان!
سوهو: ولش کن ...بعدم خدمتش میرسم
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
(چند لحظه قبل از بیرون اومدن لوهان):
لوهیون دور اتاق میچرخید و فکرش مشغول بود
لوهیون: باید ببینم پسره زندس یا نه....اما کریس میکشتم باید چی کارکنم...پرنسس یا کریس؟...کریس از کجا میخواد ...بفهمه...پرنسس بدون اون پسره نمیتونه دووم بیاره
وردی رو خوند و باعث شد پرنده ی سفید و کوچولویی تو دستش ظاهر بشه . نوازشش کرد و به سمت اتاق تائو رفت . تائو بی جون روی تختش بود و نفس نمیکشید
لوهیون: کوچولوی من، باید بری و عمر زندگیتو به اونی که اونجا خوابیده بدی ...فقط کافیه روی قلبش بشینی...
پرنده رفت توی اتاق و روی تخت تائو نشست . لوهیون منتظر نشستن پرنده روی قلب تائو بود داشت سرک میکشید که لوهان در اتاقش و باز کرد و از دیدن لوهیون جا خورد
لوهیون: وای!...شما اینجا چیکار میکنید؟
با صدای لوهان پرنده ترسید
لوهیون: عاااا....دیدم سروصداست اومدم ببینم چه خبره...فقط داشتم قدم میزدم
بعدم از اونجا بدو بدو رفت به سمت اتاقش
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سوهو: هیشششش...آروم باش خواهر کوچولو ...نگران هیچی نباش...تائو آدم قوییه ...اون تورو هیچوقت ترک نمیکنه لیلی...هیچوقت...هیچوقت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
لوهان از اتاقش بیرون اومد و با دیدن لوهیون جا خورد
لوهان: وای!...شما اینجا چیکار میکنید؟
لوهیون: عاااا....دیدم سروصداست اومدم ببینم چه خبره...فقط داشتم قدم میزدم
از اونجا بدو بدو به سمت اتاقش رفت . لوهان شونه هاشو بالا انداخت و به سمت اتاق سوهو رفت . رفت کنار لیلی
لوهان: لیلی...
با دیدن سوهو از ترس جا خورد
سوهو: لوهان تو اینجا چیکار میکنی مگه نگفتم تو اتاقت...
رفت سمتش و گفت: چرا لباسات خیسه ؟؟موهات چرا انقدر خیس و شلخته ست؟؟؟
لوهان: من...
لیلی همینطور که اشکاشو پاک میکرد : پرید تو آب و تائو رو نجات داد
لوهان چشماش گرد شد
لوهان : لیلی حتما باید حرف بزنی؟؟؟
_مگه چی گفتم؟
سوهو:برو بیرون وایسا تا بیام
لوهان: نه هیونگ غلط کردم!
سوهو: گفتم برو تا بیام!!
لوهان: غلط کردمممم!
دوید و از اتاق بیرون رفت
_لوهان!
سوهو: ولش کن ...بعدم خدمتش میرسم
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
(چند لحظه قبل از بیرون اومدن لوهان):
لوهیون دور اتاق میچرخید و فکرش مشغول بود
لوهیون: باید ببینم پسره زندس یا نه....اما کریس میکشتم باید چی کارکنم...پرنسس یا کریس؟...کریس از کجا میخواد ...بفهمه...پرنسس بدون اون پسره نمیتونه دووم بیاره
وردی رو خوند و باعث شد پرنده ی سفید و کوچولویی تو دستش ظاهر بشه . نوازشش کرد و به سمت اتاق تائو رفت . تائو بی جون روی تختش بود و نفس نمیکشید
لوهیون: کوچولوی من، باید بری و عمر زندگیتو به اونی که اونجا خوابیده بدی ...فقط کافیه روی قلبش بشینی...
پرنده رفت توی اتاق و روی تخت تائو نشست . لوهیون منتظر نشستن پرنده روی قلب تائو بود داشت سرک میکشید که لوهان در اتاقش و باز کرد و از دیدن لوهیون جا خورد
لوهیون: وای!...شما اینجا چیکار میکنید؟
با صدای لوهان پرنده ترسید
لوهیون: عاااا....دیدم سروصداست اومدم ببینم چه خبره...فقط داشتم قدم میزدم
بعدم از اونجا بدو بدو رفت به سمت اتاقش
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
۵.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.