جان دلم.... من از الان بگذار بنشینم و سنگ هایم را با تو و
جان دلم.... من از الان بگذار بنشینم و سنگ هایم را با تو وا بکنم....
ببین جانم
عرضم به حضورت که ماه عسل، ترکیه و آنتالیا و سواحل مدیترانه نداریم ها...
از الان بگویم ماه عسل یک ماه تمام مرخصی میگیری
من دیگر اجازه نمیدهند بیشتر از یک هفته و این ها نمیفهمم،باید بگیری
میرویم خانه کاهگلی ننه جون...
البته قبل از آن ننه جون را پیش مادر میگذاریم
خودم و خودت،عشق و صفا
من هر روز لباس محلی میپوشم
از این دامن های گل گلی با گل های صورتی
یک دستمال سر صورتی ام میبندم
دارم میگویم تو ام یک پیراهن و شلوار ساده میپوشی و از این کلاه های حصیری سرت میگذاری...
ای من به فدای تیپ جذابت بشم جان دلم
آها راستی کفش کالج هم نداریم ها...
چکمه میپوشی میفهمی چکمه...
از این چکمه سیاه ها که زیرش زرد است
چکمه میپوشی چون هر روز باید بری طویله و شیر گاو ها را بدوشی و برای جان دلت شیر تازه بیاوری...
آخ که چه کیفی میدهد یک عمر درس بخوانی و مهندس شوی و آخر سر مجبور باشی به طویله بروی و برای جان دلت شیر گاو بدوشی...
اعتراض وارد نیست جانا شیرت را بدوش...
بعد با هم برویم سرِ شالیزار و مشغول برداشت برنج شویم
من از آن طرف شالیزار داد بزنم آقااااااا جاااااان،،،،بیا ناهاااار....
بعد شب که میشود در ایوان دراز بکشیم
بغلم کنی و از خاطرات خوب و خنده دارمان بگوییم و اصلا نفهمیم کی صبح شده و با صدای قوقولی قوقوی خروس های ننه جون بیدار شویم...
زیبا ترین اتفاق زندگی من...بیفت... #امیرعلی_اسدی
.
ببین جانم
عرضم به حضورت که ماه عسل، ترکیه و آنتالیا و سواحل مدیترانه نداریم ها...
از الان بگویم ماه عسل یک ماه تمام مرخصی میگیری
من دیگر اجازه نمیدهند بیشتر از یک هفته و این ها نمیفهمم،باید بگیری
میرویم خانه کاهگلی ننه جون...
البته قبل از آن ننه جون را پیش مادر میگذاریم
خودم و خودت،عشق و صفا
من هر روز لباس محلی میپوشم
از این دامن های گل گلی با گل های صورتی
یک دستمال سر صورتی ام میبندم
دارم میگویم تو ام یک پیراهن و شلوار ساده میپوشی و از این کلاه های حصیری سرت میگذاری...
ای من به فدای تیپ جذابت بشم جان دلم
آها راستی کفش کالج هم نداریم ها...
چکمه میپوشی میفهمی چکمه...
از این چکمه سیاه ها که زیرش زرد است
چکمه میپوشی چون هر روز باید بری طویله و شیر گاو ها را بدوشی و برای جان دلت شیر تازه بیاوری...
آخ که چه کیفی میدهد یک عمر درس بخوانی و مهندس شوی و آخر سر مجبور باشی به طویله بروی و برای جان دلت شیر گاو بدوشی...
اعتراض وارد نیست جانا شیرت را بدوش...
بعد با هم برویم سرِ شالیزار و مشغول برداشت برنج شویم
من از آن طرف شالیزار داد بزنم آقااااااا جاااااان،،،،بیا ناهاااار....
بعد شب که میشود در ایوان دراز بکشیم
بغلم کنی و از خاطرات خوب و خنده دارمان بگوییم و اصلا نفهمیم کی صبح شده و با صدای قوقولی قوقوی خروس های ننه جون بیدار شویم...
زیبا ترین اتفاق زندگی من...بیفت... #امیرعلی_اسدی
.
۱.۴k
۰۴ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.