ملکه پری ها(part 2)
ملکه پری ها(part 2)
*ویو تیانا
همین که راگاتا زده بود به سرش یهو یه تابلو روی دیوار دیدم که به زبون پری ها یچیزی روش نوشته شده بود که انگاری هیچکس به اون توجه نمیکرد
انگاری اونم مثل ما نامرئی بود
خوندمش و دیدم روش نوشته"اگه میخواید از این دنیا فرار کنید،باید یکی رو پیدا کنید که انسان باشه و بتونه شمارو ببینه"
وقتی گفت انسان،متوجه شدم که این موجودات عجیب غریب که نمیتونن مارو ببینن انسان هستن
به راگاتا گفتم ولی اصلا حواسش به من نبود
تیانا:اصلا میفهمی دارم چیمیگم؟؟؟؟نمیخوای از این مخمصه بیایم بیرون؟؟؟کودن از همون بهتر که تو ملکه نشدی
راگاتا:هییییی اون تاج حق من بودشا
تیانا:بیا بریم بینم
رفتیم و کل روز همجا دنبال اون انسانی که میتونه مارو ببینه میگشتیم
راگاتا:اه خسته شدم
تیانا:خیلی گشادی تا جایی که حساب کردم ما همش ۱ ساعت ۱ ساعت استراحت میکنیم الان شد ۵ ساعت
راگاتا:میدونی خیلی وقته غذا نخوردم؟
تیانا:غذای انسانی هستش برو بخور
راگاتا:من غذای خودمو میخوام
تیانا:هوف رومخ نداریمممممم نداریمممممممم
راگاتا رو بزور بلند کردم که دوباره راه بیفتیم جلو راهمون یه غار دیدیم که یهو همون تابلو و همون نوشته روی دیوار غار زده شده بود
با خودم گفتم احتمالا همینجاس
با راگاتا رفتم تو غار یه پیرمرد عجیب غریب بود که اونم انسان بود
تیانا:ام آقا شما مارو میبینی؟
پیرمرد:بله چطور؟
تیانا:خودشه
رفتم واسه اون پیرمرد ماجرارو تعریف کردم
پیرمرد:اوه پس میخواین از اینجا برین ببینین من دو چیز به شما میگم شما یکیشو انتخاب کنین،میخواین بین آدم ها دیده بشید یا از اینجا برید؟
خواستم بگم از اینجا بریم که یهو راگاتا جلو دهنمو گرفت
راگاتا:بین آدم ها دیده بشیم
وقتی راگاتا همچین حرفی رو زد انقد عصبانی شدم که یهو دوباره تلپورت شدیم به همونجایی که از اول اومدیم
همه ی انسان ها مارو میدیدن
تیانا:دیدی چیکار کردی الان چجوری از اینجا بریم
یهو راگاتا رفت پیش همون پسره
راگاتا:سلام آقا من راگاتا هستم
??:ام سلام منم وی هستم
راگاتا:خوشبختم
وی:منم همینطور
تیانا:ببخشید ما باید بریم
راگاتا:چیکار میکنی
تیانا:ما باید به فکر این باشیم که از اینجا خلاص بشیم بعد تو میری میگی سلام من راگاتا هستم ما ۵ ساعت بیشتر وقت نداریم وگرنه میمیریم میفهمی؟
راگاتا:چرا زودتر بهم نگفتی الان میرم ازش میپرسم طلسم اینا بلد نیس
تیانا:خودم میپرسم
*ویو تیانا
همین که راگاتا زده بود به سرش یهو یه تابلو روی دیوار دیدم که به زبون پری ها یچیزی روش نوشته شده بود که انگاری هیچکس به اون توجه نمیکرد
انگاری اونم مثل ما نامرئی بود
خوندمش و دیدم روش نوشته"اگه میخواید از این دنیا فرار کنید،باید یکی رو پیدا کنید که انسان باشه و بتونه شمارو ببینه"
وقتی گفت انسان،متوجه شدم که این موجودات عجیب غریب که نمیتونن مارو ببینن انسان هستن
به راگاتا گفتم ولی اصلا حواسش به من نبود
تیانا:اصلا میفهمی دارم چیمیگم؟؟؟؟نمیخوای از این مخمصه بیایم بیرون؟؟؟کودن از همون بهتر که تو ملکه نشدی
راگاتا:هییییی اون تاج حق من بودشا
تیانا:بیا بریم بینم
رفتیم و کل روز همجا دنبال اون انسانی که میتونه مارو ببینه میگشتیم
راگاتا:اه خسته شدم
تیانا:خیلی گشادی تا جایی که حساب کردم ما همش ۱ ساعت ۱ ساعت استراحت میکنیم الان شد ۵ ساعت
راگاتا:میدونی خیلی وقته غذا نخوردم؟
تیانا:غذای انسانی هستش برو بخور
راگاتا:من غذای خودمو میخوام
تیانا:هوف رومخ نداریمممممم نداریمممممممم
راگاتا رو بزور بلند کردم که دوباره راه بیفتیم جلو راهمون یه غار دیدیم که یهو همون تابلو و همون نوشته روی دیوار غار زده شده بود
با خودم گفتم احتمالا همینجاس
با راگاتا رفتم تو غار یه پیرمرد عجیب غریب بود که اونم انسان بود
تیانا:ام آقا شما مارو میبینی؟
پیرمرد:بله چطور؟
تیانا:خودشه
رفتم واسه اون پیرمرد ماجرارو تعریف کردم
پیرمرد:اوه پس میخواین از اینجا برین ببینین من دو چیز به شما میگم شما یکیشو انتخاب کنین،میخواین بین آدم ها دیده بشید یا از اینجا برید؟
خواستم بگم از اینجا بریم که یهو راگاتا جلو دهنمو گرفت
راگاتا:بین آدم ها دیده بشیم
وقتی راگاتا همچین حرفی رو زد انقد عصبانی شدم که یهو دوباره تلپورت شدیم به همونجایی که از اول اومدیم
همه ی انسان ها مارو میدیدن
تیانا:دیدی چیکار کردی الان چجوری از اینجا بریم
یهو راگاتا رفت پیش همون پسره
راگاتا:سلام آقا من راگاتا هستم
??:ام سلام منم وی هستم
راگاتا:خوشبختم
وی:منم همینطور
تیانا:ببخشید ما باید بریم
راگاتا:چیکار میکنی
تیانا:ما باید به فکر این باشیم که از اینجا خلاص بشیم بعد تو میری میگی سلام من راگاتا هستم ما ۵ ساعت بیشتر وقت نداریم وگرنه میمیریم میفهمی؟
راگاتا:چرا زودتر بهم نگفتی الان میرم ازش میپرسم طلسم اینا بلد نیس
تیانا:خودم میپرسم
۲۴۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.