اون مامانم بود واقعا ازش بدم میومد سلام کرد سوجو سریع رفت
اون مامانم بود واقعا ازش بدم میومد سلام کرد سوجو سریع رفت بغلش مطمعن بودم از سوجو واقعیت رو میدونست تنها نگاهشم نمیکرد بعد منو دید سلام کرد و من فقط پوکر نگاهش کردم و یه پوزخند زد بع سوجو گفتم بیاد سوجو اومد رفتیم کلی وسیله سوار شدیم بعد خواستیم بریم چرخ و فلک یادم نمیرفت همیشه با ات میرفتم چون از خرچ و فلک میترسیدم به سوجو گفتم بره پیش شوگا و نامجون و جین منم تنها سوار میشم رفتم داخل اونجا واقعا گریه کردم گریم اینقدر شدید شده بود سرم گیج میرفت الان فقط به بغل های ات نیاز داشتم دست خودم نبود پاشدم در رو محکم کوبیدم بالای بالا بودم همه داشتن نگاه میکردن سوجو و بچه ها کوشولو از پنجره آوردن بیرون
شوگا : تهیونگ آروم باش
جین : تهیونگ الان میریم پیش ات خوبه
نامجون: تهیونگ چیکار داری میکنی
سوجو بابایییییی( گریه و داد)
رو به سوجو کردم با بغضی کع هیچ وقت تمومی نداشت آروم گفتم به مامانی بگو خیلی دوسش دارم و به لیا بگو خیلی دوسش دارم و
خمارییییی
این پارت رو کم گذاشتم خودمم میدونم
شوگا : تهیونگ آروم باش
جین : تهیونگ الان میریم پیش ات خوبه
نامجون: تهیونگ چیکار داری میکنی
سوجو بابایییییی( گریه و داد)
رو به سوجو کردم با بغضی کع هیچ وقت تمومی نداشت آروم گفتم به مامانی بگو خیلی دوسش دارم و به لیا بگو خیلی دوسش دارم و
خمارییییی
این پارت رو کم گذاشتم خودمم میدونم
۵.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.