پارت = ۲۹
تقاص دوستی
باید گریه میکردم تا بهم شک نکنن .
+گفت اگه زود تر از جلوی چشمش دور نشم منو میکشه تروخدا دروازرو باز کنین من باید برم .
نگهبانا به هم نگاهی کردن ، انگار نمیخواستن دروازرو باز کنن .
پس رو زانوهام نشستم و با صدای بلند تر شروع به گریه کردن کردم .
*دروازرو باز کن حوصله اینو ندارم .
*گورتو گم کن .
این همه اشک تمساح بالاخره جواب داد . خیلی خوشحال بودم پاشدم و چشمامو مالیدم و به سمت دروازه حرکت کردم . همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه صدای نحس یه نفر منو نگه داشت .
٪این کیه ؟چرا دروازرو باز کردین ؟
دستمو مشت کردم الان نه برو گمشو من باید برم .
*اقا این یکی از خدمتکاراس گفت ارباب بیرونش کرده،ماهام اولش خیلی تعجب کردیم چون ارباب اگه از دست خدمتکارا عصبانی باشه میکشتشون نه اینکه بیرونشون کنه .
٪برگرد ببینم کیی .
نباید برمیگشتم . پس ما تند کردم تا از دروازه رد بشم .
٪نزارین بره .
از دروازه رد شدم چرا انقدر نگهبان زیاده .
*بگیرینش ، نزارین بره .
چهارتا از نگهبانا اومدن جلوم تا منو بگیرن ، از دستشون فرار کردم ولی با کشیده شدن پام با صورت خوردم زمین . با دستم جلوی اسیب دیده گی بیشتر رو گرفتم و لی انگار اونا ول کن نبودن منو روی زمین میکشیدن .
با لگد زدم به دستش و خودمو کشیدم عقب .
اون پسره که اولش با حرفش نقشمو خراب کرد اومد بالا سرم و با تفنگ پیشونیم رو نشونه گرفت . ترسیده بودم اما به روی خودم نیاوردم و فقط بهش نگاه کردم .
٪هه اوا . مثل اینکه جونگکوک به خواسش رسیده .
اومد جلوم و دستشو دراز کرد تا بلند بشم ، ولی دستشو نگرفتم و خودم بلند شدم .
+لعنت بر خرمگس معرکه .
٪متاسفم که نذاشتم نقشت عملی بشه ، منم مجبورم وگرنه کوک .
و تفنگو به حالت کشتن برد سمت شقیقش که یعنی اینجوری کوک میکشتتش . من که باور نمیکنم ، یعنی من براش انقدر مهمم معلومه که نه .
٪حالت خوبه ؟
بعد از پرسیدن این سوال با عصبانیت برگشت سمت اون نگهبانی که منو روی زمین کشیده بود .
٪مگه بهت گفتم که اینکارو کردی ، اگه بفهمه میکشتت احمق .
*قربان منو ببخشین ، یه کاری کنین من زن و بچه دارم.
خندیدم بهش .
+بچه داری که با یکی هم سن بچت اینجوری رفتار میکنی واقعا که .
داشتم دروغ میگفتم من همسن بچش نبودم ، میخواستم کاری بکنم که احساس عذاب وجدان پیدا بکنه ، فکر نکنم این احساسو داشته باشه ولی به هر حال من گفتم .
٪ادم سوء استفاده کنی هستی .
+هر طور دوست داری فکر کن برام مهم نیست .
٪بهتره بریم تو خونه .
رفتیم تو خونه .
٪جاییت زخمی نیست ؟
+نه چیزیم نیست . ممنون .
گفتم ممنون ولی از ته دلم میخواستم بکشمش .
ادامه دارد........
باید گریه میکردم تا بهم شک نکنن .
+گفت اگه زود تر از جلوی چشمش دور نشم منو میکشه تروخدا دروازرو باز کنین من باید برم .
نگهبانا به هم نگاهی کردن ، انگار نمیخواستن دروازرو باز کنن .
پس رو زانوهام نشستم و با صدای بلند تر شروع به گریه کردن کردم .
*دروازرو باز کن حوصله اینو ندارم .
*گورتو گم کن .
این همه اشک تمساح بالاخره جواب داد . خیلی خوشحال بودم پاشدم و چشمامو مالیدم و به سمت دروازه حرکت کردم . همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه صدای نحس یه نفر منو نگه داشت .
٪این کیه ؟چرا دروازرو باز کردین ؟
دستمو مشت کردم الان نه برو گمشو من باید برم .
*اقا این یکی از خدمتکاراس گفت ارباب بیرونش کرده،ماهام اولش خیلی تعجب کردیم چون ارباب اگه از دست خدمتکارا عصبانی باشه میکشتشون نه اینکه بیرونشون کنه .
٪برگرد ببینم کیی .
نباید برمیگشتم . پس ما تند کردم تا از دروازه رد بشم .
٪نزارین بره .
از دروازه رد شدم چرا انقدر نگهبان زیاده .
*بگیرینش ، نزارین بره .
چهارتا از نگهبانا اومدن جلوم تا منو بگیرن ، از دستشون فرار کردم ولی با کشیده شدن پام با صورت خوردم زمین . با دستم جلوی اسیب دیده گی بیشتر رو گرفتم و لی انگار اونا ول کن نبودن منو روی زمین میکشیدن .
با لگد زدم به دستش و خودمو کشیدم عقب .
اون پسره که اولش با حرفش نقشمو خراب کرد اومد بالا سرم و با تفنگ پیشونیم رو نشونه گرفت . ترسیده بودم اما به روی خودم نیاوردم و فقط بهش نگاه کردم .
٪هه اوا . مثل اینکه جونگکوک به خواسش رسیده .
اومد جلوم و دستشو دراز کرد تا بلند بشم ، ولی دستشو نگرفتم و خودم بلند شدم .
+لعنت بر خرمگس معرکه .
٪متاسفم که نذاشتم نقشت عملی بشه ، منم مجبورم وگرنه کوک .
و تفنگو به حالت کشتن برد سمت شقیقش که یعنی اینجوری کوک میکشتتش . من که باور نمیکنم ، یعنی من براش انقدر مهمم معلومه که نه .
٪حالت خوبه ؟
بعد از پرسیدن این سوال با عصبانیت برگشت سمت اون نگهبانی که منو روی زمین کشیده بود .
٪مگه بهت گفتم که اینکارو کردی ، اگه بفهمه میکشتت احمق .
*قربان منو ببخشین ، یه کاری کنین من زن و بچه دارم.
خندیدم بهش .
+بچه داری که با یکی هم سن بچت اینجوری رفتار میکنی واقعا که .
داشتم دروغ میگفتم من همسن بچش نبودم ، میخواستم کاری بکنم که احساس عذاب وجدان پیدا بکنه ، فکر نکنم این احساسو داشته باشه ولی به هر حال من گفتم .
٪ادم سوء استفاده کنی هستی .
+هر طور دوست داری فکر کن برام مهم نیست .
٪بهتره بریم تو خونه .
رفتیم تو خونه .
٪جاییت زخمی نیست ؟
+نه چیزیم نیست . ممنون .
گفتم ممنون ولی از ته دلم میخواستم بکشمش .
ادامه دارد........
۳.۰k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.