آخرین پرنده ای که داشتم 🥺❤
وقتی کلاس نهم بودم ۱۴ سالم بودم در اوایل مهر پاییز ۱۳۹۹ پدرم تصمیم گرفت برام ۲ تا مرغ عشق بخرد نزدیک به ظهر میشد من از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم هیجانی من را فرا گرفته بود خدایی شانس خیلی خوبی داشتم چون هر دو نر و ماده بودن وقتی پدرم اونا را خرید خیلی کوچیک بودند من هر روز به اونها غذا میدادم قفس را تمیز میکردم و گاهی اوقات باهاشون حرف میزدم حتی بعضی اوقات دلم میخواست وقتی برم طبیعت اونا را با خودم ببرم من کم کم مرغ عشق ها را بزرگ کردم و مرغ عشق ها بالغ و بزرگ شدند هر روز صبح بعد از تمام شدن کلاس های مجازی پیش مرغ عشق ها میرفتم یک روز قفس را روی درخت آویزان کرده بودیم من داخل بودم وقتی رفتم تو حیاط دیدم مرغ عشق نیست در قفس را هل داده و پرواز کرده خلاصه خیلی ناراحت شدم بعد مرغ عشق تنها ماند ولی هیچ وقت افسرده و ناراحت نشد چون مرغ عشق ها خیلی با آدم ها صمیمی هستند من خیلی باهاش خوشحال بودم بهترین هدیه دنیام بوده 🥰❤ اون منو خیلی دوست داشت وقتی غذا یا میوه ای تو دستم بود اون پر پر میزنه و میخواد بیاد پیشم و غذا بخوره منم بهش میدادم 💚 هر روز با آواز قشنگش من را از خواب بیدار میکرد نازش میکردم یه روز تو اتاقم اونو رها کردم خیلی کیف میکرد تا اینکه یه روز پدرم اونو فروخت و من آخرین خداحافظی را باهاش کردم ولی دلم راضی نبود خیلی گریه کردم 😭 باهاش عکس میگرفتم و خیلی برام سخت بود من بهش عادت کردم اون وقت خونه برام خلوت شد توی خیابان با چشمای غبار آلود راه می افتادم مردم بهم نگاه میکردن اما هرگز فراموشت نمیکنم مرغ عشق خوبم اون تو دست آدم های خوب و مهربونی افتاد و خیالم کاملا راحت شد 🦜💚💚
۱۹.۱k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.