وانشات mercy night پارت۷
۰۵:۴۷ شب
ا.ت ویو: چون فصل پاییزه زودتر شب میشه. اول شب سریع مهمونی شلوغ شد و منی که با انرژی زا مغزم منفجر شد و الان نمیدونم چرا وسطم و با این همه رقصیدن هنوزم سرحالم!
با کیونگ مین مشغول مسخره بازی و رقصای عجیب غریب بودیم که یهو همه برگشتن به پشت سر من نگاه کردن! منم برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم و وقتی که اون پسرو دیدم چشمام گرد شد. اون..اون همون پسر خطریس که تو پاساژ داشت یه مردو با اسلحه دنبال میکرد! برای یه لحظه احساس کردم ترس دست و پامو فلج کرد ولی وقتی حرف دخترای اطراف به گوشم خورد تعجب کردم. یواشکی به هم میگفتن که چجوری مخ پسررو بزنن و ازش دل ببرن
همونطور که گوشم با اونا بود کیونگ مین از جلوم رد شد و رفت پیش همون پسره نشست و بغلش کرد. تا این لحظه فک میکردم کیونگ مین سینگله واقعا ام ازش بعید بود با کسی رابطه احساسی بر قرار کنه
ضدحالی که خوردم نمیدونم از چی بود ولی باعث شد جمع کنمو پا به رفتن بزارم که کیونگ مین از جلوم در اومد و شروع کرد به گیر دادن
^کجا میری؟
÷خونه
^براچی
÷نمیدونم حالم خوب نیس
^چیزی شده سرت درد میکنه؟ بیا ببرمت بالا ببینم میتونم کاری کنم
÷نه
^چته
÷ببخشید حالم خوب نیست. لطفاً درک کن باید برم استراحت کنم
^ولی تو که تازه اومدی
÷دیگه شرایط اینجوری شد ببخشید
اومدم برم که دوباره دستمو گرفت و گفت:
^میشه یه امشبو به حرفم گوش کنی و دلمو نشکونی؟ سالی یه بار همچین شبی برام پیش میاد لطفاً خرابش نکن
با دستم گلومو که از بغض داشت میترکید ماساژ میدادم بلکه بهتر شه. تو همون حالت یه نفس عمیق بی صدایی کشیدم و گفتم: باشه
برگشتم و سعی کردم با خنده های بلند فیک با تنها رفیقی که تو غربت دستمو گرفت خوش باشم.
انقد داشتم وانمود میکردم حالم خوبه که واقعا باعث شد فازم تغییر کنه و حال بدم یادم بره
سنگینی نگاه کسیو رو خودم احساس میکردم، برگشتمو با چشمام دنبال اون شخصی که نگام میکنه گشتم تا که چشمم خورد به همون پسره!
همونطور که منو با نگاهای عمیقش بررسی میکرد با حالت خم شدش دستشو رو فکش گذاشته بود و با لبش ور میرفت! این حالتش باعث میشد فک کنم داره غیر مستقیم بهم میگه بیا رو پاهام بشین! به خودم که اومدم سریع از خجالت پشتمو کردم بهش و انگار که هیچی نشده به رقصیدنم ادامه دادم. به کیونگ مین که نگاه کردم داشت با حالت پوکر منو نگاه میکرد
÷چی شده چرا اینجوری نگام میکنی
^حاجی گرفتی مارو؟ یه ساعته این وسط واسادی عین بز زل زدی به اونور مگه اونجا چی هس؟ یه لحظه با مجسمه اشتباه گرفتمت
÷عاااا چیزه.. من دسشویی دارم :/
^عه واقعا؟ دسشویی داری؟ به خاطر همین یهو خشکت زده بود؟
÷من وقتی دسشویی دارم هنگ میکنم کلا، الآنم که میخوام طگری بزنم بدتر داره ازگلم میزنه بالا
^باشه پس برو جلوتو نگرفتیم. اون سمته
حمله کردم به همون سمتی که اشاره کرد و رفتم تو دسشویی و سریع در راهروشو بستم و تو آینه به خودم نگاه کردم:
آخیششش راحت شدم. چقد هوا گرمه
لعنتی همچین نگام میکرد انگار-_-... داره مشروب انتخاب میکنه ಥ‿ಥ. واسا ببینم :| مرتیکه ی هیز
حالا اینا به کنار فک کنم کیونگ مین فهمیده من داشتم به اون پسره نگاه میکردم به خاطر همین بهم تیکه پروند!
یه آب سرد به صورتم پاشیدم و از دسشویی رفتم به آن سوی جمعیت سرخوش مشنگ که باعث محو شدنم در افقی که وجود ندارد میشوند(ادبیات تو وانشاتم نکته ی قابل توجهیه=| )
وقتی برگشتم دیدم یجای خلوت وایستادمو داره نوری به صورتم میتابه
سرمو که انداختم پایین جمیعتو دیدم که شروع کردن به تشویق کردن من برا خوندن آهنگ
واسادم سر جام و شروع کردم به خوندن آهنگ. وقتی که صدای نازکم با صدای آروم جمعیت قاطی شد و با ریتمش دست میزدن عشقم نسبت به این کاری که دارم میکنم بیشتر میشد
ا.ت ویو: چون فصل پاییزه زودتر شب میشه. اول شب سریع مهمونی شلوغ شد و منی که با انرژی زا مغزم منفجر شد و الان نمیدونم چرا وسطم و با این همه رقصیدن هنوزم سرحالم!
با کیونگ مین مشغول مسخره بازی و رقصای عجیب غریب بودیم که یهو همه برگشتن به پشت سر من نگاه کردن! منم برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم و وقتی که اون پسرو دیدم چشمام گرد شد. اون..اون همون پسر خطریس که تو پاساژ داشت یه مردو با اسلحه دنبال میکرد! برای یه لحظه احساس کردم ترس دست و پامو فلج کرد ولی وقتی حرف دخترای اطراف به گوشم خورد تعجب کردم. یواشکی به هم میگفتن که چجوری مخ پسررو بزنن و ازش دل ببرن
همونطور که گوشم با اونا بود کیونگ مین از جلوم رد شد و رفت پیش همون پسره نشست و بغلش کرد. تا این لحظه فک میکردم کیونگ مین سینگله واقعا ام ازش بعید بود با کسی رابطه احساسی بر قرار کنه
ضدحالی که خوردم نمیدونم از چی بود ولی باعث شد جمع کنمو پا به رفتن بزارم که کیونگ مین از جلوم در اومد و شروع کرد به گیر دادن
^کجا میری؟
÷خونه
^براچی
÷نمیدونم حالم خوب نیس
^چیزی شده سرت درد میکنه؟ بیا ببرمت بالا ببینم میتونم کاری کنم
÷نه
^چته
÷ببخشید حالم خوب نیست. لطفاً درک کن باید برم استراحت کنم
^ولی تو که تازه اومدی
÷دیگه شرایط اینجوری شد ببخشید
اومدم برم که دوباره دستمو گرفت و گفت:
^میشه یه امشبو به حرفم گوش کنی و دلمو نشکونی؟ سالی یه بار همچین شبی برام پیش میاد لطفاً خرابش نکن
با دستم گلومو که از بغض داشت میترکید ماساژ میدادم بلکه بهتر شه. تو همون حالت یه نفس عمیق بی صدایی کشیدم و گفتم: باشه
برگشتم و سعی کردم با خنده های بلند فیک با تنها رفیقی که تو غربت دستمو گرفت خوش باشم.
انقد داشتم وانمود میکردم حالم خوبه که واقعا باعث شد فازم تغییر کنه و حال بدم یادم بره
سنگینی نگاه کسیو رو خودم احساس میکردم، برگشتمو با چشمام دنبال اون شخصی که نگام میکنه گشتم تا که چشمم خورد به همون پسره!
همونطور که منو با نگاهای عمیقش بررسی میکرد با حالت خم شدش دستشو رو فکش گذاشته بود و با لبش ور میرفت! این حالتش باعث میشد فک کنم داره غیر مستقیم بهم میگه بیا رو پاهام بشین! به خودم که اومدم سریع از خجالت پشتمو کردم بهش و انگار که هیچی نشده به رقصیدنم ادامه دادم. به کیونگ مین که نگاه کردم داشت با حالت پوکر منو نگاه میکرد
÷چی شده چرا اینجوری نگام میکنی
^حاجی گرفتی مارو؟ یه ساعته این وسط واسادی عین بز زل زدی به اونور مگه اونجا چی هس؟ یه لحظه با مجسمه اشتباه گرفتمت
÷عاااا چیزه.. من دسشویی دارم :/
^عه واقعا؟ دسشویی داری؟ به خاطر همین یهو خشکت زده بود؟
÷من وقتی دسشویی دارم هنگ میکنم کلا، الآنم که میخوام طگری بزنم بدتر داره ازگلم میزنه بالا
^باشه پس برو جلوتو نگرفتیم. اون سمته
حمله کردم به همون سمتی که اشاره کرد و رفتم تو دسشویی و سریع در راهروشو بستم و تو آینه به خودم نگاه کردم:
آخیششش راحت شدم. چقد هوا گرمه
لعنتی همچین نگام میکرد انگار-_-... داره مشروب انتخاب میکنه ಥ‿ಥ. واسا ببینم :| مرتیکه ی هیز
حالا اینا به کنار فک کنم کیونگ مین فهمیده من داشتم به اون پسره نگاه میکردم به خاطر همین بهم تیکه پروند!
یه آب سرد به صورتم پاشیدم و از دسشویی رفتم به آن سوی جمعیت سرخوش مشنگ که باعث محو شدنم در افقی که وجود ندارد میشوند(ادبیات تو وانشاتم نکته ی قابل توجهیه=| )
وقتی برگشتم دیدم یجای خلوت وایستادمو داره نوری به صورتم میتابه
سرمو که انداختم پایین جمیعتو دیدم که شروع کردن به تشویق کردن من برا خوندن آهنگ
واسادم سر جام و شروع کردم به خوندن آهنگ. وقتی که صدای نازکم با صدای آروم جمعیت قاطی شد و با ریتمش دست میزدن عشقم نسبت به این کاری که دارم میکنم بیشتر میشد
۳۵.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.