تک پارتی شوگا درخواستی 💜
هه ری ویو
سلام من هه ری ام.
۱۷ سالمه و توی گانگنام با پدر مادرم زندگی میکنم
وزنم ۴۰ هست و قدم ۱۶۵
.
شوگا ویو
من شوگا ام
۲۶ سالمه
صاحب یه شرکتم و توی سئول زندکی میکنم
مادرمو از دست دادم و چون با پدرم مشکل داشتم ازش جدا شدم
[(شروع)]
هه ری ویو
بیدار شدم عذامو خوردم و آماده شدم برم مدرسه
امروز حالم خیلی خوب بود
زنگ خورد و با میسو(دوست صمیمیم) داشتم تو حیات مدرسه راه میرفتم و با هم صحبت میکردیم
شوگا ویو
مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و حوصله ی هیچی رو نداشتم
لباسمو پوشیدم، طبق معمول غذا نخورده رفتم شرکت
امروز یه سفر کاری به گانگنام دارم ، سوار ماشینم شدم و رانندم منو برد گانگنام، رسیدم کارامو انجام دادم رفتم یکم نفس بکشم که...
ههری ویو
مدرسه تموم شد منم رفتم نزدیکای یه پارک بشینم که یه مرد قد بلند و جذاب با کت شلوار دیدم انگار عاشقش شده بودم
شوگا ویو
...یه دختر با لباس مدرسه دیدم.. خیلی جذاب بود، فکر کنم عاشقش شدم. نتونستم تحمل کنم رفتم شمارشو گرفتم،مثل اینکه اسمش هه ری بود
هه ری ویو
اون مرد اومد و شماره ام رو گرفت منم بهش دادم اسمش شوگا بود
[(چند روز بعد)]
هه ری ویو
شب بود و بارون میبارید، من رفته بودم توی خیابون یه جا دور از خونه ، رفتم یجا که خیس نشم که یدفه یه مرد چاق با یه بطری الکل اومد جلوم، مثل اینکه مست بود.
بهم خیلی نزدیک شد و گفت: عزیزم اینجا چیکار میکنی، تو چقدر خوشگلی، میخوای همینجا کارو انجام بدیم؟
من خواستم فرار کنم ولی نزاشت دستامو گرفت و سینه هامو فشار داد خیلی درد داشت بعد رفتیم یه کوچه ی تنگ، منو چسبوند به دیوار و بوسیدتم و لباس مدرسمو در آورد و من فقط شرت داشتم اون همینجور سینه هامو فشار میداد انگار داشت سینه هام میترکید و من فقط گریه میکردم، بعد رفت گردن و سینه هامو لیس زد و باسنمو فشار داد، شرتمو در آورد خودشم شلوارشو کشید پایین خواست کارشو انجام بده که شوگا اومد و اونو انقد زد که نتونست تکون بخوره، کتشو در آورد و دور من گذاشت و منو برد خونه ی خودشون ، یکم بعد که سر حال شدم از شوگا تشکر کردم، هنوز لخت بودم شوگا اومد طرفم و گفت: میشه همو ببوسیم. بعد من بوسیدمش لباساشو در آوردم منو گذاشت روی تخت و همه جامو خیلی آروم میبوسید، بهم گفت بیا ازدواج کنیم
گفتم باشه و بعد گفت پس اشکال نداره کارای دیگه کنم، منظورشو فهمیدم و گفتم باشه اونم انجام داد، خیلی محکم میکرد، تقریبا بیست دقیقه پشت سر هم انجام داد، هردو بعد اون کار نفس کم اوردیم، شوگا خیلی خسته شده بود و افتاد روم. چند روز بعد باردار شدم به شوگا خبر دادم و خیلی خوشحال شد و گفت به پدر و مادرت خبر بده ، همین کارو کردم و دو هفته بعد ازدواج کردیم و بچه دار شدیم
سلام من هه ری ام.
۱۷ سالمه و توی گانگنام با پدر مادرم زندگی میکنم
وزنم ۴۰ هست و قدم ۱۶۵
.
شوگا ویو
من شوگا ام
۲۶ سالمه
صاحب یه شرکتم و توی سئول زندکی میکنم
مادرمو از دست دادم و چون با پدرم مشکل داشتم ازش جدا شدم
[(شروع)]
هه ری ویو
بیدار شدم عذامو خوردم و آماده شدم برم مدرسه
امروز حالم خیلی خوب بود
زنگ خورد و با میسو(دوست صمیمیم) داشتم تو حیات مدرسه راه میرفتم و با هم صحبت میکردیم
شوگا ویو
مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و حوصله ی هیچی رو نداشتم
لباسمو پوشیدم، طبق معمول غذا نخورده رفتم شرکت
امروز یه سفر کاری به گانگنام دارم ، سوار ماشینم شدم و رانندم منو برد گانگنام، رسیدم کارامو انجام دادم رفتم یکم نفس بکشم که...
ههری ویو
مدرسه تموم شد منم رفتم نزدیکای یه پارک بشینم که یه مرد قد بلند و جذاب با کت شلوار دیدم انگار عاشقش شده بودم
شوگا ویو
...یه دختر با لباس مدرسه دیدم.. خیلی جذاب بود، فکر کنم عاشقش شدم. نتونستم تحمل کنم رفتم شمارشو گرفتم،مثل اینکه اسمش هه ری بود
هه ری ویو
اون مرد اومد و شماره ام رو گرفت منم بهش دادم اسمش شوگا بود
[(چند روز بعد)]
هه ری ویو
شب بود و بارون میبارید، من رفته بودم توی خیابون یه جا دور از خونه ، رفتم یجا که خیس نشم که یدفه یه مرد چاق با یه بطری الکل اومد جلوم، مثل اینکه مست بود.
بهم خیلی نزدیک شد و گفت: عزیزم اینجا چیکار میکنی، تو چقدر خوشگلی، میخوای همینجا کارو انجام بدیم؟
من خواستم فرار کنم ولی نزاشت دستامو گرفت و سینه هامو فشار داد خیلی درد داشت بعد رفتیم یه کوچه ی تنگ، منو چسبوند به دیوار و بوسیدتم و لباس مدرسمو در آورد و من فقط شرت داشتم اون همینجور سینه هامو فشار میداد انگار داشت سینه هام میترکید و من فقط گریه میکردم، بعد رفت گردن و سینه هامو لیس زد و باسنمو فشار داد، شرتمو در آورد خودشم شلوارشو کشید پایین خواست کارشو انجام بده که شوگا اومد و اونو انقد زد که نتونست تکون بخوره، کتشو در آورد و دور من گذاشت و منو برد خونه ی خودشون ، یکم بعد که سر حال شدم از شوگا تشکر کردم، هنوز لخت بودم شوگا اومد طرفم و گفت: میشه همو ببوسیم. بعد من بوسیدمش لباساشو در آوردم منو گذاشت روی تخت و همه جامو خیلی آروم میبوسید، بهم گفت بیا ازدواج کنیم
گفتم باشه و بعد گفت پس اشکال نداره کارای دیگه کنم، منظورشو فهمیدم و گفتم باشه اونم انجام داد، خیلی محکم میکرد، تقریبا بیست دقیقه پشت سر هم انجام داد، هردو بعد اون کار نفس کم اوردیم، شوگا خیلی خسته شده بود و افتاد روم. چند روز بعد باردار شدم به شوگا خبر دادم و خیلی خوشحال شد و گفت به پدر و مادرت خبر بده ، همین کارو کردم و دو هفته بعد ازدواج کردیم و بچه دار شدیم
۴.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.