توت فرنگی p¹⁵
توت فرنگی p¹⁵
جین: (داره از خنده جر میخوره)
نامجون: (عین جین)
هیکو: یعنی اینجوری من به دنیا اومدم؟ خوب مادر جان چرا من و اون شب نزاییدی؟
کوک: عههههه هیکو!
تهیونگ: جیمین دیگه نمیزارم که هیکو بیاد پیشت! عین خودت منحرف شده!
جیمین: (خنده ی شیطانی)
جین: وایییی خیلی خوب بود! ولی هیکو هم خیلی شیطون بودا!
کوک: شیطون بود؟ آتیش پاره بود! وایییی نمیدونید که ما چه دردسری داشتیم سر شیر خوردنش!
تهیونگ: هیچ وقت یادم نمیره، فکر قفل میکرد.
جین: آره یادمه بزارید تعریف کنم..
*فلش بک به چهار سال پیش 😑*
ساعت ۱۲:۳۶ دقیقه بود *چقدر دقیققق*
کوک و تهیونگ داشتن فیلم میدین و فقط یک ماه از به دنیا اومدن هیکو میگذشت.
کوک: ولی از نظر من باید سیهو باید با جولیا ازدواج میکرد!
تهیونگ: عه عه چندش، برو بابا همین سومی که خوبه، چقدر از اون دختره ی هویج بدم میاد!
کوک: جولیا عاشققق سیهو بود همین سومی فقط سیهو رو به خاطر پول و اموالش دوس داره!
ته: یعنی بهش خیانت کرده؟
کوک: اوهوم!
هیکو: وننگگگگگ ونگگگگگ.
کوک: اوخی خوشگل بابا شیر میخواد! ته برو به بچه شیر بده!
ته: ای خدایا میشه یه روز این مسئولیت جا به جا شه!
کوک: یعنی من له بچه شیر بدم؟
ته: الان که فکرش میکنم نه! تو نمیتونی ببریش حموم اون روزی داشتی خفش میکردی. جون مامان، گل پسر مامان، قند مامان، شیر میخوای آره؟ آره مامانی؟ فدات شم من آخهههه! نگاه کن این چشای تیله ایش وووو.
کوک یکم اون ورتر رفت و چسبید به دسته ی مبل تا تهیونگ دراز بکشه و راحت تر به بچه شیر بده!
کوک: بیبی بیا دراز بکش و شیر بده! اینجوری راحت تری.
تهیونگ: اوکی، این و بگیر تو! نندازید بچه روووو,
کوک: یاااااااا.
تهیونگ دراز کشید و لباسش و بالا داد، بچه رو از کوک گرفت و دهن توچولو موچولوش و چسبوند به نی*پل*ش، هیکو هم از این فرصت استفاده کرد و تند تند شیر میخورد (الهی به امید حق علیه باطل مسدود نشم)
کوک: هی آقا کوچولو آروم تر یادت باشه که قبل از تو من از اینا استفاده میکرم!
تهیونگ: یااااا...کوک بس کن!
کوک: اینکه هنوز نوزاده چیزی متوجه نمیشه!
تهیونگ: کوووووک!
کوک: چیه؟
تهیونگ: فکش دوباره قفل کرد!
کوک: اشکال نداره!
تهیونگ: اشکال نداره؟ داره گاز میگیره خوووو...آخخخ
کوک: نمیتونی کاری کنی؟
تهیونگ: هو مثلا چیکار؟
کوک: آروم از نیپ*لت جداش کن (اگه ستاره میزارم خودتون میدونید دیگه....)
تهیونگ: میگم فکش قفل شده! میفهمی؟
کوک: خوبببب! شیر موز بیارم؟
تهیونگ: جونگ کوکاااا...
کوک: شوخی کردم شوخی کردم.
تهیونگ: دیگه عمرا بزارم بری خونه ی جین هیونگ! آخییی بالاخره ول کرد.
کوک: شیرت تموم نشد احیانا؟
تهیونگ: چرا؟
کوک: چون که زیادی شیر میخوره!
تهیونگ: خو نی نیه! بخور مامانی راحت باش، بابات که شیر نمیده من میدم!
کوک: خوب من این بچه رو تشکیل دادم!
تهیونگ: کوکککککک...!
کوک: شکر زیادی خوردم ببخشید. بابایی بخور نوش جانت!
تهیونگ: آهان الان شد.
کوک: نصف فیلم از دستمون پرید. اَههههه.
تهیونگ: چیزه مهمی و از دست دادی؟
کوک: عاشق این تیکه هاتم!
تهیونگ: تیکه نیست، حقیقته!
کوک: حقیقت هم تلخه!
تهیونگ: مسخره نکننن!
*پایان فلش بک*
و با این داستان همه داشتن از خنده جر میخوردن!
(دو هفته بعد)
....
جین: (داره از خنده جر میخوره)
نامجون: (عین جین)
هیکو: یعنی اینجوری من به دنیا اومدم؟ خوب مادر جان چرا من و اون شب نزاییدی؟
کوک: عههههه هیکو!
تهیونگ: جیمین دیگه نمیزارم که هیکو بیاد پیشت! عین خودت منحرف شده!
جیمین: (خنده ی شیطانی)
جین: وایییی خیلی خوب بود! ولی هیکو هم خیلی شیطون بودا!
کوک: شیطون بود؟ آتیش پاره بود! وایییی نمیدونید که ما چه دردسری داشتیم سر شیر خوردنش!
تهیونگ: هیچ وقت یادم نمیره، فکر قفل میکرد.
جین: آره یادمه بزارید تعریف کنم..
*فلش بک به چهار سال پیش 😑*
ساعت ۱۲:۳۶ دقیقه بود *چقدر دقیققق*
کوک و تهیونگ داشتن فیلم میدین و فقط یک ماه از به دنیا اومدن هیکو میگذشت.
کوک: ولی از نظر من باید سیهو باید با جولیا ازدواج میکرد!
تهیونگ: عه عه چندش، برو بابا همین سومی که خوبه، چقدر از اون دختره ی هویج بدم میاد!
کوک: جولیا عاشققق سیهو بود همین سومی فقط سیهو رو به خاطر پول و اموالش دوس داره!
ته: یعنی بهش خیانت کرده؟
کوک: اوهوم!
هیکو: وننگگگگگ ونگگگگگ.
کوک: اوخی خوشگل بابا شیر میخواد! ته برو به بچه شیر بده!
ته: ای خدایا میشه یه روز این مسئولیت جا به جا شه!
کوک: یعنی من له بچه شیر بدم؟
ته: الان که فکرش میکنم نه! تو نمیتونی ببریش حموم اون روزی داشتی خفش میکردی. جون مامان، گل پسر مامان، قند مامان، شیر میخوای آره؟ آره مامانی؟ فدات شم من آخهههه! نگاه کن این چشای تیله ایش وووو.
کوک یکم اون ورتر رفت و چسبید به دسته ی مبل تا تهیونگ دراز بکشه و راحت تر به بچه شیر بده!
کوک: بیبی بیا دراز بکش و شیر بده! اینجوری راحت تری.
تهیونگ: اوکی، این و بگیر تو! نندازید بچه روووو,
کوک: یاااااااا.
تهیونگ دراز کشید و لباسش و بالا داد، بچه رو از کوک گرفت و دهن توچولو موچولوش و چسبوند به نی*پل*ش، هیکو هم از این فرصت استفاده کرد و تند تند شیر میخورد (الهی به امید حق علیه باطل مسدود نشم)
کوک: هی آقا کوچولو آروم تر یادت باشه که قبل از تو من از اینا استفاده میکرم!
تهیونگ: یااااا...کوک بس کن!
کوک: اینکه هنوز نوزاده چیزی متوجه نمیشه!
تهیونگ: کوووووک!
کوک: چیه؟
تهیونگ: فکش دوباره قفل کرد!
کوک: اشکال نداره!
تهیونگ: اشکال نداره؟ داره گاز میگیره خوووو...آخخخ
کوک: نمیتونی کاری کنی؟
تهیونگ: هو مثلا چیکار؟
کوک: آروم از نیپ*لت جداش کن (اگه ستاره میزارم خودتون میدونید دیگه....)
تهیونگ: میگم فکش قفل شده! میفهمی؟
کوک: خوبببب! شیر موز بیارم؟
تهیونگ: جونگ کوکاااا...
کوک: شوخی کردم شوخی کردم.
تهیونگ: دیگه عمرا بزارم بری خونه ی جین هیونگ! آخییی بالاخره ول کرد.
کوک: شیرت تموم نشد احیانا؟
تهیونگ: چرا؟
کوک: چون که زیادی شیر میخوره!
تهیونگ: خو نی نیه! بخور مامانی راحت باش، بابات که شیر نمیده من میدم!
کوک: خوب من این بچه رو تشکیل دادم!
تهیونگ: کوکککککک...!
کوک: شکر زیادی خوردم ببخشید. بابایی بخور نوش جانت!
تهیونگ: آهان الان شد.
کوک: نصف فیلم از دستمون پرید. اَههههه.
تهیونگ: چیزه مهمی و از دست دادی؟
کوک: عاشق این تیکه هاتم!
تهیونگ: تیکه نیست، حقیقته!
کوک: حقیقت هم تلخه!
تهیونگ: مسخره نکننن!
*پایان فلش بک*
و با این داستان همه داشتن از خنده جر میخوردن!
(دو هفته بعد)
....
۵.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.