part20(psycho lover)
از زبان کوک
چند قدم با در فاصله داشتم که کارینا گفت: ارباب هنوزم تصمیم دارین ا/ت رو بفروشید؟ میشه منصرف بشید؟
هوفی کشیدم و گفتم:نه نمیشه
رفتم سمت در و دستگیره ی در رو کشیدم که کارینا با صدای گریونی گفت:اما ارباب من بعد از سالها بلاخره به دوست پیدا کردم اگه اون بره تنها میشم و اینم مثل یه عذاب وجدان میمونه که از حقیقت باخبرم ولی نباید بزارم اون بفهمه چرا مگه گناهش چیه که اونو بفروشید؟
حرفی برای گفتن نداشتم پس فقط درو باز کردم و رفتم بیرون از اتاقشون فکر اینکه روز به روز داریم به ا/ت وابسته تر میشیم ولی یه روزی میره دیونم می کرد
از زبان ا/ت
با احساس خفگی ای که داشتم بیدار شدم ی نگاه به خودم کردم از شدت گرما کلی عرق کرده بودم پاشدم و سریع یه دوش گرفتم و رفتم سمت کمدم که لباسمو انتخاب کنم
صدای کارینا اومد که گفت: ا/ت یه لباس خوشگل بپوش دوست ارباب اومده واسه ناهار مهمون ماست
گفتم: ببخشید کارینا ولی میشه بیای کمکم نمیدونم چی بپوشم
آماده شدم و رفتیم پایین
جونگ کوک رو دیدم که با یه مردی حرف میزد که موهاش مشکی و حالت دار بودن برگشت سمتمون دهنم باز مونده بود مگه میشه یه نفر انقد کراش باشه؟(بله میشه خواهرم)
بلند شد و گفت: عاا کارینا این ا/ت نیست؟
کارینا گفت: بله آقای کیم
کیم؟ فامیلی مورد علاقم بود یکم ذوق کرده بودم بی دلیل
لبخند مستطیل شکلی زد و گفت: من تهیونگم ا/ت
بهش دست دادمو گفتم: خوشبختم آقای کیم
برگشت سمت جونگ کوک و گفت: پس این همون دختره که گفتی دلتو برده ...راست می گفتی خوشگله ها
جونگ کوک هوفی کشید و گفت: حالا نیاز نبود جلو خودش بگی
تهیونگ خندید و گفت: چیه مگه خودش نمیدونه که دلشو بردی ؟ ا/ت عزیزم چطوری دل اینو بردی؟
جونگ کوک دیگه عصبی شده بود و گفت: تهیونگ گردنتو دوست نداری نه؟
همینجوری جر و بحث می کردن که صدای خدمتکارا اومد
برای ناهار صدامون کردن و ماهم نشستیم سرمیز و ...
شانس خوبتون دیشب ادمین توی جاده انقد فکر کرده که مغزش منفجر شد
تازه یه سه پارتی از تهیونگ هم براتون نوشته ادمینتون
چند قدم با در فاصله داشتم که کارینا گفت: ارباب هنوزم تصمیم دارین ا/ت رو بفروشید؟ میشه منصرف بشید؟
هوفی کشیدم و گفتم:نه نمیشه
رفتم سمت در و دستگیره ی در رو کشیدم که کارینا با صدای گریونی گفت:اما ارباب من بعد از سالها بلاخره به دوست پیدا کردم اگه اون بره تنها میشم و اینم مثل یه عذاب وجدان میمونه که از حقیقت باخبرم ولی نباید بزارم اون بفهمه چرا مگه گناهش چیه که اونو بفروشید؟
حرفی برای گفتن نداشتم پس فقط درو باز کردم و رفتم بیرون از اتاقشون فکر اینکه روز به روز داریم به ا/ت وابسته تر میشیم ولی یه روزی میره دیونم می کرد
از زبان ا/ت
با احساس خفگی ای که داشتم بیدار شدم ی نگاه به خودم کردم از شدت گرما کلی عرق کرده بودم پاشدم و سریع یه دوش گرفتم و رفتم سمت کمدم که لباسمو انتخاب کنم
صدای کارینا اومد که گفت: ا/ت یه لباس خوشگل بپوش دوست ارباب اومده واسه ناهار مهمون ماست
گفتم: ببخشید کارینا ولی میشه بیای کمکم نمیدونم چی بپوشم
آماده شدم و رفتیم پایین
جونگ کوک رو دیدم که با یه مردی حرف میزد که موهاش مشکی و حالت دار بودن برگشت سمتمون دهنم باز مونده بود مگه میشه یه نفر انقد کراش باشه؟(بله میشه خواهرم)
بلند شد و گفت: عاا کارینا این ا/ت نیست؟
کارینا گفت: بله آقای کیم
کیم؟ فامیلی مورد علاقم بود یکم ذوق کرده بودم بی دلیل
لبخند مستطیل شکلی زد و گفت: من تهیونگم ا/ت
بهش دست دادمو گفتم: خوشبختم آقای کیم
برگشت سمت جونگ کوک و گفت: پس این همون دختره که گفتی دلتو برده ...راست می گفتی خوشگله ها
جونگ کوک هوفی کشید و گفت: حالا نیاز نبود جلو خودش بگی
تهیونگ خندید و گفت: چیه مگه خودش نمیدونه که دلشو بردی ؟ ا/ت عزیزم چطوری دل اینو بردی؟
جونگ کوک دیگه عصبی شده بود و گفت: تهیونگ گردنتو دوست نداری نه؟
همینجوری جر و بحث می کردن که صدای خدمتکارا اومد
برای ناهار صدامون کردن و ماهم نشستیم سرمیز و ...
شانس خوبتون دیشب ادمین توی جاده انقد فکر کرده که مغزش منفجر شد
تازه یه سه پارتی از تهیونگ هم براتون نوشته ادمینتون
۱۶.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.