فیک عشق و نفرتp3
فیک عشق و نفرتp3
*کوک به دکتر شخصیش زنگ زد و امد
*دکتر کوک ات رو معاینه کرد
دکتر:آقای جئون چون ایشون سن کمی داشتن حالشون بد شود و تا ی ماه نباید رابطه داشته باشن
کوک:باش میتونی بری
*به کوک تعظیم کرد و رفت
کوک:اههههههههه این دختر چرا اینطوری شد حالا چی کار کنم ولش برم پیشش
*ات بهوش آمده بود ولی خودشو به بی هوشی زد و کوک رفت تو اتاق و رفت پیشه ات نشست
کوک:چرا من این کارو کردم(تو دلش)
کوک:وای خدا الان لونا دوباره زر میزنه چی کار کنم اینو اخهههههه (نه خیلی بلند)
*کوک رفت
ویو ات
با درد بدی بیدار شدم که اون عوضی اومد زر زد و رفت
با رفتنش خوشحال شدم و پا به فرار گزاشتم بزور راه میرفتم که به یهو ی کی موهامو کشید
ات:اییییی ولم کنننن
.. : آه کوک دوباره دختر اوردیییییییی
.. :این رو بنداز پیشه بقیه (دستیارش)
-- :چشم خانم
(ات رو انداخت تو ی انباری)
ویو ات
ی مده منو انداخت ی جا که اونجا پر دخترای ل.خ.ت و خونی بودن و یکی داشت با شلاق اون هارو میزد خیلی ترسیدم بزور فرار کردم داشتم میدوییدم که خودم به یکی نور میخورد صورتشو ندیدم
کوک:خانم کوچولو کجا
ات:مرتیکه...(حرفش نصفه موند)
لونا:تو چطوری فرار کردی هرزه
کوک:هییییی درست زر بزن لونااااا این دوست دختر منههههه
ات:داداشمون کسخله😑(اروم)
کوک:چیزی گفتی
ات:.....
لونا:کوک یا اونو پیشه بقیه میزاری یا برات بد میشه
کوک:بزار بد بشه
*لونا اومد موم ات رو کشید
ات:یااااااااا ولم کنننن
*لونا محکم کشید که ولش کرد و ات سرش خورد به سنگ و خون اومد
کوک:اتتتتتتتتتت
کوک:چی کار کردی لونااااا
*کوک ات رو برد تو و زنگ زد دکتر شخصیش امد
کوک:چی شد
دکتر:خیلی متاسفم(سر شو انداخت پایین)
کوک:گفتم چی شد
دکتر:متاسفانه به سرشون ضربه بدی خورده و احتمالا تا دو ماه دیگه به هوش نمیان
کوک:نههههههههه
دکتر:متاسفم*و رفت
کوک:لونااااااااااااااااااااااا
لونا: چی شد
*کوک لونا رو برد تو اتاق شکنجه و ی شلاق نازک برداشت و تا تونست لونا رو زد لونا هم بی جون با زنجیر دستاش بسته بود و بدنش تمام خون بود
* کوک رفت پیشه ات
کوک:ات من تورو فقط برای تفریح میخواستم اما فهمیدم بچه کیا هستی من به پدرت قول دادم اگر دیدمت ازت مراقبت کنم ولی تو الان اینطوری (با گریه)
روش زمانی به سه هفته بعد
ویو کوک
مثل همیشه کارام رو زید انجام دادم رفتم خونه پیشه ات بعد که رسیدم امارت با چیزی که دیدم خشکم زد....
*کوک به دکتر شخصیش زنگ زد و امد
*دکتر کوک ات رو معاینه کرد
دکتر:آقای جئون چون ایشون سن کمی داشتن حالشون بد شود و تا ی ماه نباید رابطه داشته باشن
کوک:باش میتونی بری
*به کوک تعظیم کرد و رفت
کوک:اههههههههه این دختر چرا اینطوری شد حالا چی کار کنم ولش برم پیشش
*ات بهوش آمده بود ولی خودشو به بی هوشی زد و کوک رفت تو اتاق و رفت پیشه ات نشست
کوک:چرا من این کارو کردم(تو دلش)
کوک:وای خدا الان لونا دوباره زر میزنه چی کار کنم اینو اخهههههه (نه خیلی بلند)
*کوک رفت
ویو ات
با درد بدی بیدار شدم که اون عوضی اومد زر زد و رفت
با رفتنش خوشحال شدم و پا به فرار گزاشتم بزور راه میرفتم که به یهو ی کی موهامو کشید
ات:اییییی ولم کنننن
.. : آه کوک دوباره دختر اوردیییییییی
.. :این رو بنداز پیشه بقیه (دستیارش)
-- :چشم خانم
(ات رو انداخت تو ی انباری)
ویو ات
ی مده منو انداخت ی جا که اونجا پر دخترای ل.خ.ت و خونی بودن و یکی داشت با شلاق اون هارو میزد خیلی ترسیدم بزور فرار کردم داشتم میدوییدم که خودم به یکی نور میخورد صورتشو ندیدم
کوک:خانم کوچولو کجا
ات:مرتیکه...(حرفش نصفه موند)
لونا:تو چطوری فرار کردی هرزه
کوک:هییییی درست زر بزن لونااااا این دوست دختر منههههه
ات:داداشمون کسخله😑(اروم)
کوک:چیزی گفتی
ات:.....
لونا:کوک یا اونو پیشه بقیه میزاری یا برات بد میشه
کوک:بزار بد بشه
*لونا اومد موم ات رو کشید
ات:یااااااااا ولم کنننن
*لونا محکم کشید که ولش کرد و ات سرش خورد به سنگ و خون اومد
کوک:اتتتتتتتتتت
کوک:چی کار کردی لونااااا
*کوک ات رو برد تو و زنگ زد دکتر شخصیش امد
کوک:چی شد
دکتر:خیلی متاسفم(سر شو انداخت پایین)
کوک:گفتم چی شد
دکتر:متاسفانه به سرشون ضربه بدی خورده و احتمالا تا دو ماه دیگه به هوش نمیان
کوک:نههههههههه
دکتر:متاسفم*و رفت
کوک:لونااااااااااااااااااااااا
لونا: چی شد
*کوک لونا رو برد تو اتاق شکنجه و ی شلاق نازک برداشت و تا تونست لونا رو زد لونا هم بی جون با زنجیر دستاش بسته بود و بدنش تمام خون بود
* کوک رفت پیشه ات
کوک:ات من تورو فقط برای تفریح میخواستم اما فهمیدم بچه کیا هستی من به پدرت قول دادم اگر دیدمت ازت مراقبت کنم ولی تو الان اینطوری (با گریه)
روش زمانی به سه هفته بعد
ویو کوک
مثل همیشه کارام رو زید انجام دادم رفتم خونه پیشه ات بعد که رسیدم امارت با چیزی که دیدم خشکم زد....
۱.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.