عشق مافیایی p:¹
ا/ت:اقای محترم من که گفتم تشریف ببرید بیرون
تهیونگ:ما ک این حرفا رو نداشتیم خانم وکیل!....
از جام بلند شدم و گفتم:دقیقا چه حرفایی؟؟
تهیونگ:پیشنهادی ک به شما دادم سودش واستون خیلی بیشتر از یکی به دو کردن توی دادگاه هاست...اگر وکیل شخصیه من بشید سالانه خیلی بیشتر به جیب میزنید...
با این حرفش کنتر سوزوندم ...مردک بیشور فک کرده من واسه پول کار میکنم ...سعی کردم لهنم عصبی نباشه و صدام بالا نره ...
ا/ت:اقای کیم تهیونگ من هیچ علاقه ای به داشتن موکلی مثل شما ندارم پس بهتر راحتون و بکشید و برید ..در ورودی از اونوره....
چند تا پرونده روی میز و برداشتم و پشتم و کردم بهش تا چهرشو به بهونه گذاشتن پرونده ها سر جاشون نبینم ...
با بلند شدن صداش سعی کردم به کارم ادامه بدم و توجه نکنم...
با چاشنیه نیش خند ک توی صداش پیدا بود گفت:بهتره حواستون به رفتارتون باشه....من ک متوجه شدم میخواید نرخ و ببرید بالا...اوکیه هر چی شما پیشنهاد کنید..
با عصبانیت برگشتم سمتش دیگ نمی تونستم در برابر این همه پروییش ادبمو حفظ کنم!
ا/ت:چی فکر کردی ها....متوجع حرفام نمیشی ..گفتم تمایلی به انجام این کار ندارم ...حالا هم بفرماید بیرون ...
عصبانیت من و ک دید انگار براش خیلی لذت بخش بود ک نیش خندش عمیق تر شد و از جاش بلند شد رو به روم با فاصله کم وایستاد ...
تهیونگ:جوش نیار خانم وکیل ...هرچی تو بگی..باشه من میرم ولی...
کارتشو از توی جیبش در اورد و گذاشت روی میز...
با کنایه گفت:میدونم بهش نیاز دارید..
به چهره کاملا خونسردش ک کاملا روانم و به هم ریخته بود نگاه کردم .. اگه چاقو دستم بود دریق نمیکردم همیجا جونشو میگرفت...
از در ک رفت بیرون روی صندلی مشکیم لم دادم و با دستم سرمو ماساژ دادم ...از صبح تا حالا دوتا دادگاه داشتم و حالام شنیدن حرفای بی در و پکر این اقا...دو روز پیش توی دادگاه دیدمش ک از جمله من وکیل شاکی مقابلش بودم و رای دادگاه و گرفتم ...از اینکه نتونست شکستم بده کامل مشخص بود حرصی شده ..ولی با سیاست مداری از راه خوب سعی داره من و وکیل شخصیش کنه ...چون مطمئنه با من کاراش لنگ نمیمونه ولی من هیچ علاقه ای با همکاری با ادمی به مغروری و خود پسندی اون ندارم و نخوام داشت!
نفسمو عمیق بیرون دادم ک در اتاق با تقه باز شد و یونا توی چهار چوب در وایستاد ...
با استرس پرسید :چی شد ...
رک و پوس کنده جوابشو دادم :هیچی مردک پرو توقع داره درخواستشو با دل و جون قبول کنم ...منم ردش کردم..
یونا:کاری نکنه....یعنی .. میگم..
سر جام صاف شدم و جدی گفتم:چی مثلا..
یونا این پا اون پا کرد و گفت:خب میگم...میگم....ولش کنید..
جدی گفتم:حرفتو بزن..
با نگرانی گفت:اگه بلایی سرتون بیارع چی ...اصلا معلوم نیست شغلش چیه ..هیچ چیزی ازش مشخص نیست ن ادرسی ن شماره ای ن حتی میدونیم چیکارست ...فقط ازش یه اسم و فامیل میدونید..میگم شاید خطرناک باشه...
یکم ک فکر کردم دیدم حق با یوناست من این ادم و اصلا نمیشناختم گرچه میشناختمشم بازم با همین لحن باهاش صحبت میکردم ...اما واقعا حس کنجکاوی بهم دست داد...سعی کردم اورم باشه با لبخند روی لبم به یونا گفتم:فکر بد نکن کسی جرات نداره دست به من بزنه ...حالام اگه میشه یه قهوه برای من بیار...
از استرسش به وضوح کم شد و با لبخند گفت : چشم
و از اتاق رفت بیرون...
(تهیونگ)
از پله های دفترش بیرون زدم و سوار ماشین روبه روم شدم ...با کلمه حرکت کن من ماشین شروع به حرکت کرد..این دختر بد چموش بود و حرص در اوردنش برام لذت بخش...اما مهم ترین چیزه این بود ک وکیل کار درستیه ...اگه بتونه وکالت من و به عهده بگیره خیلی از کارم روی روال میافته ...یاد حرص خورد اخرش افتادم ک بی دونه این دست خودش باشه ابروش میپرید بالا..چهرشو خند دارم میکرد ..خم شدم سمت پنجره و لبخند زدم ...زیر لب اهسته گفتم:هر چقدرم لیز باشی اخر توی دست خودمی ماهی کوچولو...
(ا/ت)
یه هفته ای میشد اصلا خبری از اون ادم خودخواه نبود..به طرز مزخرفی بعضی از روز ها منتظر بودم در ک باز میشه اون بیاد داخل! ..با خودم گفتم برای نشوندن حرفش به کرسی حتما روزی دوبار رو مزاحم کارم میشه ولی بلعکس کلا گم و گور شد ....شونه ای بالا انداختم و زیر لب گفتم :بهتر...پسره رو مخ..
هرچقد خوب بود قلب ابی بزارید ...تا پارت بعد و اپ کنم😂💙
خیلی در خواست دختر قوی و مستقل داشتید
تهیونگ:ما ک این حرفا رو نداشتیم خانم وکیل!....
از جام بلند شدم و گفتم:دقیقا چه حرفایی؟؟
تهیونگ:پیشنهادی ک به شما دادم سودش واستون خیلی بیشتر از یکی به دو کردن توی دادگاه هاست...اگر وکیل شخصیه من بشید سالانه خیلی بیشتر به جیب میزنید...
با این حرفش کنتر سوزوندم ...مردک بیشور فک کرده من واسه پول کار میکنم ...سعی کردم لهنم عصبی نباشه و صدام بالا نره ...
ا/ت:اقای کیم تهیونگ من هیچ علاقه ای به داشتن موکلی مثل شما ندارم پس بهتر راحتون و بکشید و برید ..در ورودی از اونوره....
چند تا پرونده روی میز و برداشتم و پشتم و کردم بهش تا چهرشو به بهونه گذاشتن پرونده ها سر جاشون نبینم ...
با بلند شدن صداش سعی کردم به کارم ادامه بدم و توجه نکنم...
با چاشنیه نیش خند ک توی صداش پیدا بود گفت:بهتره حواستون به رفتارتون باشه....من ک متوجه شدم میخواید نرخ و ببرید بالا...اوکیه هر چی شما پیشنهاد کنید..
با عصبانیت برگشتم سمتش دیگ نمی تونستم در برابر این همه پروییش ادبمو حفظ کنم!
ا/ت:چی فکر کردی ها....متوجع حرفام نمیشی ..گفتم تمایلی به انجام این کار ندارم ...حالا هم بفرماید بیرون ...
عصبانیت من و ک دید انگار براش خیلی لذت بخش بود ک نیش خندش عمیق تر شد و از جاش بلند شد رو به روم با فاصله کم وایستاد ...
تهیونگ:جوش نیار خانم وکیل ...هرچی تو بگی..باشه من میرم ولی...
کارتشو از توی جیبش در اورد و گذاشت روی میز...
با کنایه گفت:میدونم بهش نیاز دارید..
به چهره کاملا خونسردش ک کاملا روانم و به هم ریخته بود نگاه کردم .. اگه چاقو دستم بود دریق نمیکردم همیجا جونشو میگرفت...
از در ک رفت بیرون روی صندلی مشکیم لم دادم و با دستم سرمو ماساژ دادم ...از صبح تا حالا دوتا دادگاه داشتم و حالام شنیدن حرفای بی در و پکر این اقا...دو روز پیش توی دادگاه دیدمش ک از جمله من وکیل شاکی مقابلش بودم و رای دادگاه و گرفتم ...از اینکه نتونست شکستم بده کامل مشخص بود حرصی شده ..ولی با سیاست مداری از راه خوب سعی داره من و وکیل شخصیش کنه ...چون مطمئنه با من کاراش لنگ نمیمونه ولی من هیچ علاقه ای با همکاری با ادمی به مغروری و خود پسندی اون ندارم و نخوام داشت!
نفسمو عمیق بیرون دادم ک در اتاق با تقه باز شد و یونا توی چهار چوب در وایستاد ...
با استرس پرسید :چی شد ...
رک و پوس کنده جوابشو دادم :هیچی مردک پرو توقع داره درخواستشو با دل و جون قبول کنم ...منم ردش کردم..
یونا:کاری نکنه....یعنی .. میگم..
سر جام صاف شدم و جدی گفتم:چی مثلا..
یونا این پا اون پا کرد و گفت:خب میگم...میگم....ولش کنید..
جدی گفتم:حرفتو بزن..
با نگرانی گفت:اگه بلایی سرتون بیارع چی ...اصلا معلوم نیست شغلش چیه ..هیچ چیزی ازش مشخص نیست ن ادرسی ن شماره ای ن حتی میدونیم چیکارست ...فقط ازش یه اسم و فامیل میدونید..میگم شاید خطرناک باشه...
یکم ک فکر کردم دیدم حق با یوناست من این ادم و اصلا نمیشناختم گرچه میشناختمشم بازم با همین لحن باهاش صحبت میکردم ...اما واقعا حس کنجکاوی بهم دست داد...سعی کردم اورم باشه با لبخند روی لبم به یونا گفتم:فکر بد نکن کسی جرات نداره دست به من بزنه ...حالام اگه میشه یه قهوه برای من بیار...
از استرسش به وضوح کم شد و با لبخند گفت : چشم
و از اتاق رفت بیرون...
(تهیونگ)
از پله های دفترش بیرون زدم و سوار ماشین روبه روم شدم ...با کلمه حرکت کن من ماشین شروع به حرکت کرد..این دختر بد چموش بود و حرص در اوردنش برام لذت بخش...اما مهم ترین چیزه این بود ک وکیل کار درستیه ...اگه بتونه وکالت من و به عهده بگیره خیلی از کارم روی روال میافته ...یاد حرص خورد اخرش افتادم ک بی دونه این دست خودش باشه ابروش میپرید بالا..چهرشو خند دارم میکرد ..خم شدم سمت پنجره و لبخند زدم ...زیر لب اهسته گفتم:هر چقدرم لیز باشی اخر توی دست خودمی ماهی کوچولو...
(ا/ت)
یه هفته ای میشد اصلا خبری از اون ادم خودخواه نبود..به طرز مزخرفی بعضی از روز ها منتظر بودم در ک باز میشه اون بیاد داخل! ..با خودم گفتم برای نشوندن حرفش به کرسی حتما روزی دوبار رو مزاحم کارم میشه ولی بلعکس کلا گم و گور شد ....شونه ای بالا انداختم و زیر لب گفتم :بهتر...پسره رو مخ..
هرچقد خوب بود قلب ابی بزارید ...تا پارت بعد و اپ کنم😂💙
خیلی در خواست دختر قوی و مستقل داشتید
۲۳۱.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.