I wanna be a dad🧸💙 p³
برای چند لحظه مغزم قفل کرد...هانول! کسی که همیشه کنارم بود و به بچه ها هم امید میداد ولی من چیکار کردم، دوسال بیخبر ازش...میدونم حتما خانوادش باهاش لجن و نرفته ایلسان...اون به خاطر من اومد بوسان..اما مطمئنا اونم الان با یکی دیگست چون موفق شدم فراموشش کنم ولی نمیتونم بگم هنوز عاشقش نیستم یا هستم...
توی افکار خودم پرسه میزدم که صدای جیمین منو به خودم آورد
جیمین « هیونگ؟!
نامجون « ب..بله...
یونگی « میگم دیگه از هانول خبری نیست؟ هنوزم ازش بیخبری؟
نامجون « چرا باید خبر دار باشم وقتی دوسال پیش تموم شد؟!
جیهوپ « یعنی واقعا انقدر راحت فراموشش کردی؟
نامجون « به همین راحتی که میبینید...نباید وقتی رویامو میخواستم همزمان توی یه رابطه هم بودم...
راوی « این حرف رو زد و سرش رو به صندلی تکیه داد و مشغول تماشای بیرون شد. اما کی از دل نامجون وهانول خبر داشت؟ هانولی که هنوز عاشق نامجون یعنی پدر بچشه و نامجونی که تقریبا عشقش رو فراموش کرده و به رویاش رسیده ولی دوباره گل عشق سابقش توش جوانه زده..
.
« فردا صبح»
هانول « الو دانهی؟ خبرت چرا هنوز خوابی میمون؟!
دانهی « خو گوزو ساعت ۸ صبح کدوم گاوی بیداره؟ 눈_눈
هانول « بیشور من بیدارمممم
دانهی « خیر سرت تو یه بچه دارییییی عااا لابد رائون بیدار شد توعم بیداری خا
هانول « ولی حال کن چه مامان سحرخیزیم ◕-◕
دانهی « پس میخوای با ۲۵ سال سن سحرخیز نباشی -_-|||
هانول « خب حالا...تنبل درختی بلند شو امروز باید برم واکسن رائون رو بزنم تنهایی نمتونم..بایدم براش چند دست لباس بخرم ۳ هفته دیگه میخوایم بریم هاااا بعد هزاران سال دخترکم هم باهام میاد ಥ‿ಥ
دانهی « خا ب من چهههه
هانول « غر، نزن بیا بریم...نیم ساعت دیگه جلو خونتم...
هانول « درسته که اینطوری با دانهی حرف میزنم ولی واقعا تنها همدم و همه کس منه...وقتی نامجون و خانوادم ترکم کردند، تنها کسی که کنار منو رائون بود و نذاشت تنها باشم دانهی بود
توی افکار خودم پرسه میزدم که صدای جیمین منو به خودم آورد
جیمین « هیونگ؟!
نامجون « ب..بله...
یونگی « میگم دیگه از هانول خبری نیست؟ هنوزم ازش بیخبری؟
نامجون « چرا باید خبر دار باشم وقتی دوسال پیش تموم شد؟!
جیهوپ « یعنی واقعا انقدر راحت فراموشش کردی؟
نامجون « به همین راحتی که میبینید...نباید وقتی رویامو میخواستم همزمان توی یه رابطه هم بودم...
راوی « این حرف رو زد و سرش رو به صندلی تکیه داد و مشغول تماشای بیرون شد. اما کی از دل نامجون وهانول خبر داشت؟ هانولی که هنوز عاشق نامجون یعنی پدر بچشه و نامجونی که تقریبا عشقش رو فراموش کرده و به رویاش رسیده ولی دوباره گل عشق سابقش توش جوانه زده..
.
« فردا صبح»
هانول « الو دانهی؟ خبرت چرا هنوز خوابی میمون؟!
دانهی « خو گوزو ساعت ۸ صبح کدوم گاوی بیداره؟ 눈_눈
هانول « بیشور من بیدارمممم
دانهی « خیر سرت تو یه بچه دارییییی عااا لابد رائون بیدار شد توعم بیداری خا
هانول « ولی حال کن چه مامان سحرخیزیم ◕-◕
دانهی « پس میخوای با ۲۵ سال سن سحرخیز نباشی -_-|||
هانول « خب حالا...تنبل درختی بلند شو امروز باید برم واکسن رائون رو بزنم تنهایی نمتونم..بایدم براش چند دست لباس بخرم ۳ هفته دیگه میخوایم بریم هاااا بعد هزاران سال دخترکم هم باهام میاد ಥ‿ಥ
دانهی « خا ب من چهههه
هانول « غر، نزن بیا بریم...نیم ساعت دیگه جلو خونتم...
هانول « درسته که اینطوری با دانهی حرف میزنم ولی واقعا تنها همدم و همه کس منه...وقتی نامجون و خانوادم ترکم کردند، تنها کسی که کنار منو رائون بود و نذاشت تنها باشم دانهی بود
۴۱.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.