آرامش p⁶

ات و جیمین رفتن تو اتاق ات که یدفعه جیمین ات رو هول داد سمت دیوار و با دستاش ات رو محاصره کرد
جیمین:اون پایین داشتی چه غلطی میکردی؟
ات:منظورت چیه؟
جیمین:فرشته کوچولوشی آره؟بنظر من که یه هرزه ای،عوضی چطور تونستی با احساساتم بازی کنی ها؟
ات:چی داری میگی منظورت چیه؟
جیمین:چرا وقتی یه دوست پسر داری اومدی سراغ من هرزه ها؟[با داد]
ات:چی؟ کدوم دوست پسر؟
جیمین:خودتو به اون راه نزن یعنی تو اون پسر گنده رو اون پایین نمیبینی؟
ات:پسر گنده؟....آهااا کوک رو میگی؟
جیمین:حالا هرکی که هست...
ات دستشو گذاشت روی شونه جیمین با یه صورت پوکر و کیوت گفت
ات:واقعا برات متاسفم که نتونستی از روی قیافه هامون تشخیص بدی اون برادرمه
جیمین:چ...چی برادرت؟
ات:و واقعا ناراحت شدم که بهم گفتی هرزه و سرم داد کشیدی واقعا چطور دلت اومد اینقدر بد قضاوتم کنی؟
جیمین:یعنی واقعا خواهر برادرید؟؟؟
ات:اوهوم
جیمین:واقعا...واقعا ببخشید من فکر کردم...
ات نذاشت حرف جیمین تموم شه و لب جیمین رو سطحی بوسید
جیمین:پرنسس کوچولوم من واقعا معذرت میخوام که ناراحتت کردم
ات:اشکال نداره ددی
کوک:عوقققق چندشااا
ات و جیمین:تو اینجا چه غلطی میکنی؟[با داد]
(خودم ویو)
خوب از اونجایی که جیمین و ات خیلی بهم علاقه داشتن باهم ازدواج کردن و زندگی خوبی رو داشتن



پایاننننن
بلاخره یه خورده از گشادی دراومدم گذاشتم براتون😁😁