پارت15
برای اینکه بیشتر از این آبروریزی نشه گفتم:
+فقط ده دقیقه.
تند تند سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
_فکر کنم یه کافه این اطراف باشه.
***
_چیزی میخورین؟
+نه! لطفا سریع حرفتونو بزنین همین الانم وقتتون داره استفاده میشه.
آهی کشید و باشه ای زیر لب گفت.
_تقریبا 19 سال پیش وقتی 22 سالم بود دانشجوی پزشکی بودم. مادرم و پدرم از هم جدا شده بودن. پدرم صاحب یکی از بزرگترین کمپانی های سئول بود. ولی سهامدارای کمپانی پدرم به سمت پدربزرگت که کمپانیش رو تازه تاسیس کرده بود و توی زمان کم پروژه های زیادی رو با موفقیت به اتمام میرسونده، کشیده میشن و کمپانی پدر من ورشکسته میشه. بخاطر بدهی زیادی که پدرم داشت از پدربزرگت تقاضای پول کرد. پدربزرگت قبول کرد به شرط اینکه من همسر دوم پسر بزرگترش بشم. من قبول کردم چون تنها کسی که داشتم پدرم بود. پس با پدرت ازدواج کردم. پدرت نسبت بهم سرد بود. باهام حرف نمیزد و منو دوست نداشت. یادمه همسر اولش اون موقع ها تازه فهمیده بود جونگ کوک شی رو بارداره. ولی کم کم بعد از یک سال ما رابطمون خوب شده بود. هردو عاشق هم بودیم و زندگی خوبی رو باهم شروع کرده بودیم. نه ماه بعد تو به دنیا اومدی. پدرت این اسمو انتخاب کرد چون اسمت یعنی هدیه ای از بهشت.
بغضشو قورت داد و به میز خیره شد. نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_یک ماه بعد شوهر عمه ت بهم زنگ زد. اون گفت تولد همسرشه و میخواد اونو سوپرایز کنه و از من کمک میخواد. من عمه ت رو مثل خواهرم دوست داشتم پس قبول کردم. اونروز تو رو به خدمتکارا سپردم و اون با ماشینش اومد دنبالم و گفت میریم یه پاساژ که جدیدا باز شده. قبول کردم. چون مسیر رو بلد نبودم چیزی نگفتم. ولی کم کم متوجه شدم داریم از شهر خارج میشیم. ازش پرسیدم داریم کجا میریم. ولی اون جوابی نداد و پوزخند زد. من تازه فهمیدم گول خوردم و شروع کرد به داد و بیداد کردن ولی با شوکرش منو بیهوش کرد. وق...وقتی به هوش اومدم...فهمیدم...بهم تجاوز...کرده. فهمیدم توی یه هتلم. سریع رفتم پایین...ولی...ولی وقتی رفتم پدرتو دیدم که با چهره ی به خون نشسته وارد هتل شد و با دیدنم که لنگ میزنم، بهم حمله کرد و تا میشد جلوی اون همه آدم کتکم زد. تا اینکه پلیس اومد و منو از زیر دست و پاش درآوردن. اون عکسا تو کل خاندان پخش شده بود. بعد از یک هفته از هم جدا شدیم و من هنوز تو شوک بودم. تورو از من گرفتن من هنوز تو شوک بودم. نتونستم ثابت کنم که من بیگناهم چون هنوز تو شوک بودم.
+پس چرا پدربزرگ کاری نکرد آقای کیم از عمه جدا شه؟
_واضحه. اگه کمپانی آقای کیم نباشه،کمپانی پدربزرگ ضرر جبران نشدنی ای میبینه.
جونگ کوک گفت و با آه کشیدنی ادامه داد:
_باورم نمیشه بخاطر کمپانی زندگی دخترشو تباه کرد.
_درسته.
+فقط ده دقیقه.
تند تند سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
_فکر کنم یه کافه این اطراف باشه.
***
_چیزی میخورین؟
+نه! لطفا سریع حرفتونو بزنین همین الانم وقتتون داره استفاده میشه.
آهی کشید و باشه ای زیر لب گفت.
_تقریبا 19 سال پیش وقتی 22 سالم بود دانشجوی پزشکی بودم. مادرم و پدرم از هم جدا شده بودن. پدرم صاحب یکی از بزرگترین کمپانی های سئول بود. ولی سهامدارای کمپانی پدرم به سمت پدربزرگت که کمپانیش رو تازه تاسیس کرده بود و توی زمان کم پروژه های زیادی رو با موفقیت به اتمام میرسونده، کشیده میشن و کمپانی پدر من ورشکسته میشه. بخاطر بدهی زیادی که پدرم داشت از پدربزرگت تقاضای پول کرد. پدربزرگت قبول کرد به شرط اینکه من همسر دوم پسر بزرگترش بشم. من قبول کردم چون تنها کسی که داشتم پدرم بود. پس با پدرت ازدواج کردم. پدرت نسبت بهم سرد بود. باهام حرف نمیزد و منو دوست نداشت. یادمه همسر اولش اون موقع ها تازه فهمیده بود جونگ کوک شی رو بارداره. ولی کم کم بعد از یک سال ما رابطمون خوب شده بود. هردو عاشق هم بودیم و زندگی خوبی رو باهم شروع کرده بودیم. نه ماه بعد تو به دنیا اومدی. پدرت این اسمو انتخاب کرد چون اسمت یعنی هدیه ای از بهشت.
بغضشو قورت داد و به میز خیره شد. نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_یک ماه بعد شوهر عمه ت بهم زنگ زد. اون گفت تولد همسرشه و میخواد اونو سوپرایز کنه و از من کمک میخواد. من عمه ت رو مثل خواهرم دوست داشتم پس قبول کردم. اونروز تو رو به خدمتکارا سپردم و اون با ماشینش اومد دنبالم و گفت میریم یه پاساژ که جدیدا باز شده. قبول کردم. چون مسیر رو بلد نبودم چیزی نگفتم. ولی کم کم متوجه شدم داریم از شهر خارج میشیم. ازش پرسیدم داریم کجا میریم. ولی اون جوابی نداد و پوزخند زد. من تازه فهمیدم گول خوردم و شروع کرد به داد و بیداد کردن ولی با شوکرش منو بیهوش کرد. وق...وقتی به هوش اومدم...فهمیدم...بهم تجاوز...کرده. فهمیدم توی یه هتلم. سریع رفتم پایین...ولی...ولی وقتی رفتم پدرتو دیدم که با چهره ی به خون نشسته وارد هتل شد و با دیدنم که لنگ میزنم، بهم حمله کرد و تا میشد جلوی اون همه آدم کتکم زد. تا اینکه پلیس اومد و منو از زیر دست و پاش درآوردن. اون عکسا تو کل خاندان پخش شده بود. بعد از یک هفته از هم جدا شدیم و من هنوز تو شوک بودم. تورو از من گرفتن من هنوز تو شوک بودم. نتونستم ثابت کنم که من بیگناهم چون هنوز تو شوک بودم.
+پس چرا پدربزرگ کاری نکرد آقای کیم از عمه جدا شه؟
_واضحه. اگه کمپانی آقای کیم نباشه،کمپانی پدربزرگ ضرر جبران نشدنی ای میبینه.
جونگ کوک گفت و با آه کشیدنی ادامه داد:
_باورم نمیشه بخاطر کمپانی زندگی دخترشو تباه کرد.
_درسته.
۸.۲k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.