فن فیک میناکو پارت ۵
مردمک چشمت انقدر محو شده!؟
من که به خودم اومدم اون خانم گفت حالا مثل قبل شدی حالا زود باش و لباستو بپوشون بیا واسه تمرین منم لباسمو پوشیدم و رفتم تو حیاط اونجا برام سوال شد که اسم این خانم چیه پس ازش پرسیدم و بهم گفت اسمش شینوبوعه شینوبو کوچو🦋 هاشیرای حشره🦋
بعدش ازش درمورد اون کتاب پرسیدم و همینطور درباره بابام اون طور که شینوبو سان گفت پدرم هاشیرای خیلی قویی بوده🌟
بعدش تمرین رو شروع کردیم اول برام درباره وظیفه شیطان کش ها و نوع تنفس ها گفت بعدش هم بهم گرفتن صحیح کاتانا رو یاد داد دیگه شب شده بود که دیگه خیلی خسته شده بودم پس رفتم توی اتاقم لباسامو اوز کردم و رفتم تو جام که یه چیز عجیب حس کردم یکی اون بیرون بود ولی مثل انسان نبود اول خواستم برم و اون دختره که خیلی ساکت بود رو صدا کنم ولی منصرف شدم پس از جام بلند شدم و یواشکی رفتم بیرون اون موقع بود که اتفاق خیلی بدی افتاد اون به من.......
من که به خودم اومدم اون خانم گفت حالا مثل قبل شدی حالا زود باش و لباستو بپوشون بیا واسه تمرین منم لباسمو پوشیدم و رفتم تو حیاط اونجا برام سوال شد که اسم این خانم چیه پس ازش پرسیدم و بهم گفت اسمش شینوبوعه شینوبو کوچو🦋 هاشیرای حشره🦋
بعدش ازش درمورد اون کتاب پرسیدم و همینطور درباره بابام اون طور که شینوبو سان گفت پدرم هاشیرای خیلی قویی بوده🌟
بعدش تمرین رو شروع کردیم اول برام درباره وظیفه شیطان کش ها و نوع تنفس ها گفت بعدش هم بهم گرفتن صحیح کاتانا رو یاد داد دیگه شب شده بود که دیگه خیلی خسته شده بودم پس رفتم توی اتاقم لباسامو اوز کردم و رفتم تو جام که یه چیز عجیب حس کردم یکی اون بیرون بود ولی مثل انسان نبود اول خواستم برم و اون دختره که خیلی ساکت بود رو صدا کنم ولی منصرف شدم پس از جام بلند شدم و یواشکی رفتم بیرون اون موقع بود که اتفاق خیلی بدی افتاد اون به من.......
۱.۴k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.