فیک «اون دوست دخترمه» part 33
ات : نامجوننننن
کوک ویو
انقدر محو برگه ها شده بودم که نفمیدم چند دقیقه از رفتن نامجون گذشته که یهو صدای شکستن شیشه رو شنیدم و با استرس رفتم سمت اتاق(چه عجب💁🏻♀️) و دیدم ات داره گریه میکنه
کوک: ات….اتتت چیشده
ات: نام…نامجون افتاد
کوک: چی…هیونگگگگگگ
کوک ویو
دوییدم سمت پنجره و دیدم نامجون افتاده رو زمین و داره از سرش خون میره سریع بردمش بیمارستان
ات: همش تقصیر منههه
کوک: ات ساکتت وقتی رسیدیم بیمارستان همه چیو برام توضیح بده
ات:…..(گریه)
داخل بیمارستان:
ات :(فقط داره گریه میکنه)
کوک: خب ات میشنوم
ات: من داشتم اتاقو جمع میکردم که یهو نامجون اومد و بحثمون شد و رفت سمت پنجره و من حواسم نیود هلش دادم و افتاد
کوک: سر چی بحثتون شد؟
ات:(قضیه رو براش توضیح میده)
کوک: عزیزم اشکال نداره گریه نکن چشمای قشنگت قرمز شد من بهت حق میدم و معذرت میخوام که پیشت نبودم و نتونستم در برابرش ازت محافظت کنم
ات: کوک من به دوستت اسیب زدم
کوک: اونم داشت به تو اسیب میزد
ات: ولی اگع طوریش بشه چی ؟
کوک: نمیشه…گریه نکن دیگه چشمات پف کرده(اشکای ات رو پاک میکنه و ات رو بغل میکنه)
پرستار : ببخشید
کوک: اها بله چیشده
پرستار: عملش تموم شد خوب بود خونریزی داخلی رو قطع کردیم ولی هنوزم امکان به کما رفتنش زیاده
کوک: چی(بغضش میگیره ولی سعی میکنه جلوی ات گریه نکنه)
ات: کماا(دوباره میزنه زیر گریه)
کوک: ات بسه گریه نکن
ات: هرچقدرم اذیتم کرده باشه بازم من هلش دادم و الان تقصیر منه
کوک: اشکال نداره از عمد که نبوده
۳ ماه بعد
کوک : بله بفرمایید شما؟
پرستار: از بیمارستان………….زنگ میزنم اقای کیم نامجون به هوش اومدن و گفتن که بهتون زنگ بزنم
کوک: خیلی ممنون الان میام اونجا
پرستار: خواهش میکنم
کوک: اتتتتتتت….اتتت کجایییی
اینم پارت جدید انقدر اصرار داشتید🌝
کوک ویو
انقدر محو برگه ها شده بودم که نفمیدم چند دقیقه از رفتن نامجون گذشته که یهو صدای شکستن شیشه رو شنیدم و با استرس رفتم سمت اتاق(چه عجب💁🏻♀️) و دیدم ات داره گریه میکنه
کوک: ات….اتتت چیشده
ات: نام…نامجون افتاد
کوک: چی…هیونگگگگگگ
کوک ویو
دوییدم سمت پنجره و دیدم نامجون افتاده رو زمین و داره از سرش خون میره سریع بردمش بیمارستان
ات: همش تقصیر منههه
کوک: ات ساکتت وقتی رسیدیم بیمارستان همه چیو برام توضیح بده
ات:…..(گریه)
داخل بیمارستان:
ات :(فقط داره گریه میکنه)
کوک: خب ات میشنوم
ات: من داشتم اتاقو جمع میکردم که یهو نامجون اومد و بحثمون شد و رفت سمت پنجره و من حواسم نیود هلش دادم و افتاد
کوک: سر چی بحثتون شد؟
ات:(قضیه رو براش توضیح میده)
کوک: عزیزم اشکال نداره گریه نکن چشمای قشنگت قرمز شد من بهت حق میدم و معذرت میخوام که پیشت نبودم و نتونستم در برابرش ازت محافظت کنم
ات: کوک من به دوستت اسیب زدم
کوک: اونم داشت به تو اسیب میزد
ات: ولی اگع طوریش بشه چی ؟
کوک: نمیشه…گریه نکن دیگه چشمات پف کرده(اشکای ات رو پاک میکنه و ات رو بغل میکنه)
پرستار : ببخشید
کوک: اها بله چیشده
پرستار: عملش تموم شد خوب بود خونریزی داخلی رو قطع کردیم ولی هنوزم امکان به کما رفتنش زیاده
کوک: چی(بغضش میگیره ولی سعی میکنه جلوی ات گریه نکنه)
ات: کماا(دوباره میزنه زیر گریه)
کوک: ات بسه گریه نکن
ات: هرچقدرم اذیتم کرده باشه بازم من هلش دادم و الان تقصیر منه
کوک: اشکال نداره از عمد که نبوده
۳ ماه بعد
کوک : بله بفرمایید شما؟
پرستار: از بیمارستان………….زنگ میزنم اقای کیم نامجون به هوش اومدن و گفتن که بهتون زنگ بزنم
کوک: خیلی ممنون الان میام اونجا
پرستار: خواهش میکنم
کوک: اتتتتتتت….اتتت کجایییی
اینم پارت جدید انقدر اصرار داشتید🌝
۵۱.۰k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.