پارت آخر
چند سال بعد :
من و جیمین ازدواج کردیم ، ولی کار مافیا رو گذاشتیم کنار . جیمین رئیس یه شرکت برند عطر معروفه . منم نقاشی میکنم . میفروشم ، پول خوبی از این کارم به دست میارم . یه خونه نسبتا ساده داریم و با دو تا بچه هامون زندگی میکنیم .
[ توجه داشتید باشید اون دوتا بچه ها دوقلون ، یکی پسر یکی دختر ، اسم دختر : پارک جیوو ، اسم پسر : پارک دو یون ، بچه ها ۸ سالشونه ]
" جیوو "
صبح از خواب بیدار شدم ، رفتم اتاق دو یون ، دو یون رو بیدار کردم . دو یون : جیوو چرا بیدارم میکنی ، میخوام بخوابم ولم کن . جیوو : امروز سالگرد ازدواج مامان و بابا عه ، بیا سوپرایزشون کنیم . دو یون : خودت دست به کار شو ، من خوابم میاد . جیوو : باشه ابله بخواب
دو یون یهو نشست . دو یون : هی ابله ( بلند ) دستم رو گذاشتم رو دهنش ؛
جیوو : بلند حرف نزن ، بیدار میشن
دو یون : منم میام کمکت جیوو : حالا شد .
آروم رفتیم آشپز خونه ، شروع کردیم به صبحونه درست کردن کردیم .
که یهو دو یون دستش رو برید ، جیغش رفت بالا .
" ا/ت "
خواب بودیم که یهو صدای جیغ یه نفر شنیدیم . جفتمون بلند شدیم و به طرف حال رفتیم ؛ جیمین : بچه ها چی شده .
دو یون : بابا دستممم . ا/ت : دست چیشده؟
دو یون : بر...ید...هق.....م ( گریه ) ا/ت : صبر کن ببینم چیکار میکنید ؟
جیوو : آه ، خوب امروز سالگرد ازدواجتونه بعد ما خواستیم سوپرایزتون کنیم .
دو یون : ما .... جیوو تو منو بیدار کردی که بیای درست کنیم اونوقت میگی ما ؟ ( گریه ) جیمین : اشکال نداره شیطونیا بابا ، به جاش امروز میریم بیرون باهم جشن میگیریم .
ا/ت : بزار من دست تو رو چسب بزنم .
جیوو : مامان بابا ، من و دو یون مواد رو آماده کردیم فقط موقع بریدن سوسیس ها دستش رو برید . ا/ت : اشکال نداره خوشگلم ، همونا رو درست میکنم ، بچه ها برید بشنید تا من درست کنم .
صبحونه تموم شد ، بچه ها حاضر شدن ، ما هم حاضر شدیم رفتیم کافه ، جیمین یه کیک توت فرنگی سفارش داد و آورد ؛ با هم جشن گرفتیم بعد رفتیم خونه . بچه ها چون فردا میخوان برن مدرسه زود خوابیدن ، به دوستامون زنگ زدیم اومدن .
یونگی ، نامجون ، یونا ، سوهو اومدن خونه ما ، دوباره جشن گرفتیم تا ساعت ۱۲ شب .
( سوهو شوهر یونا عه )
کلی مسخره بازی کردیم ، پارتی گرفتیم تا موقعی که رفتن .
ساعت ۳ بامداد بود <>
من و جیمین رفتیم روی شیروانیه خونه دراز کشیدیم و ویسکی خوردیم ا/ت : جیمینا ! بیا برای امشب یه اسم بزاریم ، خیلی شب قشنگی بود .
جیمین : اهومم شب قشنگی بود .
ا/ت : بامداد عاشقی چطوره ؟
جیمین : بامداد عاشقی ، هومم خوبه .
جیمین لیوان ها رو پر کرد . جیمین : پس به افتخار امشب آخرین لیوان رو بنوشیم و اسمش رو صدا کنیم . ا/ت : باشه .
لیوان هارو بهم زدیم ؛
جیمین ، ا/ت : بامداد عاشقی .
اینم از آخرین پارت . 🦋🌃
من و جیمین ازدواج کردیم ، ولی کار مافیا رو گذاشتیم کنار . جیمین رئیس یه شرکت برند عطر معروفه . منم نقاشی میکنم . میفروشم ، پول خوبی از این کارم به دست میارم . یه خونه نسبتا ساده داریم و با دو تا بچه هامون زندگی میکنیم .
[ توجه داشتید باشید اون دوتا بچه ها دوقلون ، یکی پسر یکی دختر ، اسم دختر : پارک جیوو ، اسم پسر : پارک دو یون ، بچه ها ۸ سالشونه ]
" جیوو "
صبح از خواب بیدار شدم ، رفتم اتاق دو یون ، دو یون رو بیدار کردم . دو یون : جیوو چرا بیدارم میکنی ، میخوام بخوابم ولم کن . جیوو : امروز سالگرد ازدواج مامان و بابا عه ، بیا سوپرایزشون کنیم . دو یون : خودت دست به کار شو ، من خوابم میاد . جیوو : باشه ابله بخواب
دو یون یهو نشست . دو یون : هی ابله ( بلند ) دستم رو گذاشتم رو دهنش ؛
جیوو : بلند حرف نزن ، بیدار میشن
دو یون : منم میام کمکت جیوو : حالا شد .
آروم رفتیم آشپز خونه ، شروع کردیم به صبحونه درست کردن کردیم .
که یهو دو یون دستش رو برید ، جیغش رفت بالا .
" ا/ت "
خواب بودیم که یهو صدای جیغ یه نفر شنیدیم . جفتمون بلند شدیم و به طرف حال رفتیم ؛ جیمین : بچه ها چی شده .
دو یون : بابا دستممم . ا/ت : دست چیشده؟
دو یون : بر...ید...هق.....م ( گریه ) ا/ت : صبر کن ببینم چیکار میکنید ؟
جیوو : آه ، خوب امروز سالگرد ازدواجتونه بعد ما خواستیم سوپرایزتون کنیم .
دو یون : ما .... جیوو تو منو بیدار کردی که بیای درست کنیم اونوقت میگی ما ؟ ( گریه ) جیمین : اشکال نداره شیطونیا بابا ، به جاش امروز میریم بیرون باهم جشن میگیریم .
ا/ت : بزار من دست تو رو چسب بزنم .
جیوو : مامان بابا ، من و دو یون مواد رو آماده کردیم فقط موقع بریدن سوسیس ها دستش رو برید . ا/ت : اشکال نداره خوشگلم ، همونا رو درست میکنم ، بچه ها برید بشنید تا من درست کنم .
صبحونه تموم شد ، بچه ها حاضر شدن ، ما هم حاضر شدیم رفتیم کافه ، جیمین یه کیک توت فرنگی سفارش داد و آورد ؛ با هم جشن گرفتیم بعد رفتیم خونه . بچه ها چون فردا میخوان برن مدرسه زود خوابیدن ، به دوستامون زنگ زدیم اومدن .
یونگی ، نامجون ، یونا ، سوهو اومدن خونه ما ، دوباره جشن گرفتیم تا ساعت ۱۲ شب .
( سوهو شوهر یونا عه )
کلی مسخره بازی کردیم ، پارتی گرفتیم تا موقعی که رفتن .
ساعت ۳ بامداد بود <>
من و جیمین رفتیم روی شیروانیه خونه دراز کشیدیم و ویسکی خوردیم ا/ت : جیمینا ! بیا برای امشب یه اسم بزاریم ، خیلی شب قشنگی بود .
جیمین : اهومم شب قشنگی بود .
ا/ت : بامداد عاشقی چطوره ؟
جیمین : بامداد عاشقی ، هومم خوبه .
جیمین لیوان ها رو پر کرد . جیمین : پس به افتخار امشب آخرین لیوان رو بنوشیم و اسمش رو صدا کنیم . ا/ت : باشه .
لیوان هارو بهم زدیم ؛
جیمین ، ا/ت : بامداد عاشقی .
اینم از آخرین پارت . 🦋🌃
۵۷.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.