♡عشق خشن من♡
♡عشق خشن من♡
P4
+تو کی هستی؟(پشم ریخته و ترسیده)
'من دستور داشتم شما به اینجا بیارم خانوم
+کدوم عوضی به تو دستور داده م...
-من عوضی بودم(داد)
-دستاشو باز کن و سریع اینجارو ترک کن(روبه زیردستش)
'چشم رئیس
خلاصه زیر دست تهیونگ دستای ات رو باز کرد و از اتاق بیرون رفت
-بهبه قرارمون که یادت نرفته پرنسس
+خفه شو من پرنسس تو نیستم
-اوههه چه بی ادب
+ببخشید که باب میل شما ساخته نشدم
-خب بیا یکی باب میل من بسازیم
+منظو....
دست ات رو بالای سرش قفل کرد و لباش رو اسیر کرد و آنقدر مک زد که کبود شدن و اسماااات(اگر اسمات میخواید بگید براتون بفرستم)
پرش زمانی صبح بعد از عبادت
ات با دلدرد از خواب بلند شد و چشمش به تهیونگ که مثل یه خرس بامزه و عسلی خوابیده بود نگاه کرد که یهویی یه لبخند روی لباش ظاهر شد
+انگار نه انگار این همون ددی خشنیِ که دیشب داشت جرم میداد(لبخند)
*خلاصه*
ات پاشد و یه دوش 15 مینی گرفت و همش به این فکر میکرد که عاشق تهیونگ شده ولی اون دوسش نداره و عشقش یه طرفس
ات از حموم اومد و چون لباسی نداشت یکی لباسای تهیونگ رو پوشید و چون لباسش بلند بود دیگه نیازی به شلوار نداشت پس همونجوری از اتاق اومد بیرون و رفت تا یه صبحونه درست کنه
داشت صبحونه میخورد که یهو..
P4
+تو کی هستی؟(پشم ریخته و ترسیده)
'من دستور داشتم شما به اینجا بیارم خانوم
+کدوم عوضی به تو دستور داده م...
-من عوضی بودم(داد)
-دستاشو باز کن و سریع اینجارو ترک کن(روبه زیردستش)
'چشم رئیس
خلاصه زیر دست تهیونگ دستای ات رو باز کرد و از اتاق بیرون رفت
-بهبه قرارمون که یادت نرفته پرنسس
+خفه شو من پرنسس تو نیستم
-اوههه چه بی ادب
+ببخشید که باب میل شما ساخته نشدم
-خب بیا یکی باب میل من بسازیم
+منظو....
دست ات رو بالای سرش قفل کرد و لباش رو اسیر کرد و آنقدر مک زد که کبود شدن و اسماااات(اگر اسمات میخواید بگید براتون بفرستم)
پرش زمانی صبح بعد از عبادت
ات با دلدرد از خواب بلند شد و چشمش به تهیونگ که مثل یه خرس بامزه و عسلی خوابیده بود نگاه کرد که یهویی یه لبخند روی لباش ظاهر شد
+انگار نه انگار این همون ددی خشنیِ که دیشب داشت جرم میداد(لبخند)
*خلاصه*
ات پاشد و یه دوش 15 مینی گرفت و همش به این فکر میکرد که عاشق تهیونگ شده ولی اون دوسش نداره و عشقش یه طرفس
ات از حموم اومد و چون لباسی نداشت یکی لباسای تهیونگ رو پوشید و چون لباسش بلند بود دیگه نیازی به شلوار نداشت پس همونجوری از اتاق اومد بیرون و رفت تا یه صبحونه درست کنه
داشت صبحونه میخورد که یهو..
۱.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.