P4
( دوستان واقعا ببخشید اگر یکم بد شده این رمان رو با دوست نوشتم )
Jk: چیزی نیست حالم خوبه ددی (لبخند )
T: مطمئنی ؟ رنگ پریده ها ؟
Jk: نه چیزی نیست فقط دلم درد گرفت همین )
T: ععع جدی ؟ نکنه ؟؟
( دوستا این فیک یکم عجیبه ) 🫤
Jk: نه یکم درد گرفت ( نه بابا نمیشه امکان نداره )
T: حسم میگه حا..له ی بریم آزمایش بدی ؟
Jk: نه نمی خواد
T: اگه باشی چی ؟
Jk: باشه بریم
T: ( از توی وان بلند شدم ) تو برو لباس بپوش من یه دوش بگیرم بیام
Jk: باش ( رفتم لباس پوشیدم که یه دفعه دلم تیر کشید و افتادم روی زمین ) اه … تهیونگ .. ( آرام و بلند )
T: ( صداشو شنیدم و دویدم بیرون ) کوک !( دستمو گرفتم زیر کمرش و بلندش کردم ) کوک !!
Jk: اه … تهیونگ دلم درد میکنه ای
T:( شم داشتم و الان مطمئن شدن ) تحمل کن بیب( الان میبرمت دکتر
Jk: ( بعد از ۲۰ min رسیدم دکتر )
D : ( منظورم دکتره ) اقا لطفا بیرون باشید
T: اخه تروخدا بزارین بیام تو حالش خوبه ؟
D: لطفا بیرون وایسد
T: ( با چشم قره رفتم بیرون )
Jk: بعد از ۳ min ) چی شد دکتر
D: شما حامله اید تبریک میگم /
( دوستان واقعا ببخشید قصد بدی ندارم فقط این دوست من …. گفت بنویسم …… 😐)
Jk: میشه به همسرم چیزی نگید لطفا
D: باشه ( رفتم بیرون )
T:( دویدم رفتم سمتش ) اقای دکتر چی شد ؟
D: ایشون حامله نیستن و فقط یه دل درد سادس همین
T: جدی ؟
ادامه دارد
Jk: چیزی نیست حالم خوبه ددی (لبخند )
T: مطمئنی ؟ رنگ پریده ها ؟
Jk: نه چیزی نیست فقط دلم درد گرفت همین )
T: ععع جدی ؟ نکنه ؟؟
( دوستا این فیک یکم عجیبه ) 🫤
Jk: نه یکم درد گرفت ( نه بابا نمیشه امکان نداره )
T: حسم میگه حا..له ی بریم آزمایش بدی ؟
Jk: نه نمی خواد
T: اگه باشی چی ؟
Jk: باشه بریم
T: ( از توی وان بلند شدم ) تو برو لباس بپوش من یه دوش بگیرم بیام
Jk: باش ( رفتم لباس پوشیدم که یه دفعه دلم تیر کشید و افتادم روی زمین ) اه … تهیونگ .. ( آرام و بلند )
T: ( صداشو شنیدم و دویدم بیرون ) کوک !( دستمو گرفتم زیر کمرش و بلندش کردم ) کوک !!
Jk: اه … تهیونگ دلم درد میکنه ای
T:( شم داشتم و الان مطمئن شدن ) تحمل کن بیب( الان میبرمت دکتر
Jk: ( بعد از ۲۰ min رسیدم دکتر )
D : ( منظورم دکتره ) اقا لطفا بیرون باشید
T: اخه تروخدا بزارین بیام تو حالش خوبه ؟
D: لطفا بیرون وایسد
T: ( با چشم قره رفتم بیرون )
Jk: بعد از ۳ min ) چی شد دکتر
D: شما حامله اید تبریک میگم /
( دوستان واقعا ببخشید قصد بدی ندارم فقط این دوست من …. گفت بنویسم …… 😐)
Jk: میشه به همسرم چیزی نگید لطفا
D: باشه ( رفتم بیرون )
T:( دویدم رفتم سمتش ) اقای دکتر چی شد ؟
D: ایشون حامله نیستن و فقط یه دل درد سادس همین
T: جدی ؟
ادامه دارد
۵.۱k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.