(۱۲سال پیش)پارت۶۱
(۱۲سال پیش)پارت۶۱
ا.ت:چیزی نیست اونقدرام که فکر میکنی عجیب نیس
خواستم یجوری از سرش بپرونم
کوک:این عکس و ازت کجا آوردی
ا.ت:خب داشتم دیگه مال یکیه
کوک:مال کی؟
نمیدونستم چیکار کنم واقعا استرس گرفته بودم و نمیدونستم چجوری جواب بدم
ا.ت:عهه...اوپا مال یکی هست دیگه😅
کوک:نونا لطفا بهم بگو مسئله زندگی و آرامش وسطه میدونم برات مهم نیس ولی لطفا کمکم کن یادم بیاد
ا.ت:........اوپا خیلیم برام مهمه
کوک:(با استرس)خب پس کمک....م
یهو دیدم کوک سرش و گرفت و فشار داد
ا.ت:اوپا؟اوپا خوبی؟
کوک
در حین صحبت سرم گیج رفت و...
(مرور خاطرات)
کوک:میدونی چقد نگرانت بودم؟؟؟؟
ا.ت:آخه چرا؟😢
کوک:چرا؟؟؟چرا؟؟؟هه!تلفنت که خاموش بود خونتونم که نبودی!!!
یهو به خودم اومدم
ا.ت:اوپا؟؟اوپا لطفا بگو حالت خوبه...به خودت بیا..چیزی شده؟
کوک:من خوبم
ا.ت:چیزی شده؟
کوک:نه فقط مثل همیشه یسری ......ولش من خوبم میرم یکم استراحت کنم
ا.ت:باشه برو بخواب اینجوری بهتره
کوک:شب بخیر
ا.ت:اوهوم
ا.ت
کوک رفت خوابید ولی من همچنان بیدار موندم یکم با خودم فکر کردم آیا من باعث میشم عذاب بکشه؟
نصف شب صدای کوک اومد که میگفت
کوک:ولم کن.....
ا.ت:اوپا؟
تکونش دادم و صداش زدم که چشماش و باز کرد
کوک:(نفس نفس زدن)
ا.ت:اوپا خوبی؟
کوک(نفس نفس زدن)
خیلی بُهت زده و ترسیده بود بخاطر همین بغلش کردم و سعی کردم با نوازش دستم زو کمرش آرومش کنم
ا.ت:اشکال نداره بلاخره تموم میشه این کابوسا 🙂
بعد چند دقیقه دیدم صدایی ازش در نمیاد
ا.ت:اوپا؟
یه نگا به پشتم انداختم دیدم آروم خوابیده
ا.ت:خوابیدی؟
وقتی مطمئن شدم خوابه آروم خوابوندمش رو تخت و روش و کشیدم اون لحظه با خودم گفتم هرجور شده باید کمکش کنم!
ا.ت:چیزی نیست اونقدرام که فکر میکنی عجیب نیس
خواستم یجوری از سرش بپرونم
کوک:این عکس و ازت کجا آوردی
ا.ت:خب داشتم دیگه مال یکیه
کوک:مال کی؟
نمیدونستم چیکار کنم واقعا استرس گرفته بودم و نمیدونستم چجوری جواب بدم
ا.ت:عهه...اوپا مال یکی هست دیگه😅
کوک:نونا لطفا بهم بگو مسئله زندگی و آرامش وسطه میدونم برات مهم نیس ولی لطفا کمکم کن یادم بیاد
ا.ت:........اوپا خیلیم برام مهمه
کوک:(با استرس)خب پس کمک....م
یهو دیدم کوک سرش و گرفت و فشار داد
ا.ت:اوپا؟اوپا خوبی؟
کوک
در حین صحبت سرم گیج رفت و...
(مرور خاطرات)
کوک:میدونی چقد نگرانت بودم؟؟؟؟
ا.ت:آخه چرا؟😢
کوک:چرا؟؟؟چرا؟؟؟هه!تلفنت که خاموش بود خونتونم که نبودی!!!
یهو به خودم اومدم
ا.ت:اوپا؟؟اوپا لطفا بگو حالت خوبه...به خودت بیا..چیزی شده؟
کوک:من خوبم
ا.ت:چیزی شده؟
کوک:نه فقط مثل همیشه یسری ......ولش من خوبم میرم یکم استراحت کنم
ا.ت:باشه برو بخواب اینجوری بهتره
کوک:شب بخیر
ا.ت:اوهوم
ا.ت
کوک رفت خوابید ولی من همچنان بیدار موندم یکم با خودم فکر کردم آیا من باعث میشم عذاب بکشه؟
نصف شب صدای کوک اومد که میگفت
کوک:ولم کن.....
ا.ت:اوپا؟
تکونش دادم و صداش زدم که چشماش و باز کرد
کوک:(نفس نفس زدن)
ا.ت:اوپا خوبی؟
کوک(نفس نفس زدن)
خیلی بُهت زده و ترسیده بود بخاطر همین بغلش کردم و سعی کردم با نوازش دستم زو کمرش آرومش کنم
ا.ت:اشکال نداره بلاخره تموم میشه این کابوسا 🙂
بعد چند دقیقه دیدم صدایی ازش در نمیاد
ا.ت:اوپا؟
یه نگا به پشتم انداختم دیدم آروم خوابیده
ا.ت:خوابیدی؟
وقتی مطمئن شدم خوابه آروم خوابوندمش رو تخت و روش و کشیدم اون لحظه با خودم گفتم هرجور شده باید کمکش کنم!
۱.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.