Miracle = معجزه
Part 3
قبل از این که سوال دیگه ای بپرسن زنگ خورد و ما هر کدوم سمت کلاس خودمون رفتیم...آیگو شانس آوردم
بلاخره زنگ آخر هم خورد ، وسایلمو جمع کردم و گزاشتم توی کیفم
تهیونگ به خاطر
اینکه نتونست سوالایی که معلم ازش میپرسه رو جواب بده وسط کلاس آقای لی انداختش
بیرون... این همه عصبیانیتی که از آقای لی دیده بودم بعید بود از اون موقع تا الان عصبی بود!
قبل از اینکه کلاسو ترک کنم آقای لی با همون عصبانیتش صدام زد
آقای لی: ا/ت !؟
+ بله؟
آقای لی: قبل از اینکه بری خونه لطفا بیا دفتر معلما...کارت دارم
+ چشم
و سریع کیفش رو برداشت و از کلاس رفت بیرون ، خدا میدونه باهام چیکار داره...نکنه بخواد جلو من تهیونگ رو کتک بزنه؟ اصلا شاید ربطی به موضوع تهیونگ نداشته باشه...قبل
از رفتن باید به دخترا بگم واگر نه مغزمو میخورن...
بقیه ی وسایلمو جمع کردم و رفتم که به دخترا اطلاع بدم نمیتونم امروز باهاشون برگردم خونه ، از پله رفتم پایین و پیچیدم به سمت راهروی سال اولیا
دخترا تازه از کلاس زده بودن بیرون ، رفتم سمتشون
سول هی ی نیشخند شیطانی زد و عینکشو با انگشت اشارش تنظیم کرد و گفت :
سول هی: اومدی بگی با نمیای خونه و میخوای با اون پسره بری بیرون غذا بخوری
هانا هم اخم کیوتی کرد و با حالت بامزه ای گفت
هانا: ای دزد خائن ... من اول روش کراش زدم
یونسو: یاااا....من اول دیدمش پس مال خودمه
سولهی: دوتاتون ببندید... من تو کلاس پیانو دیدمش و به شما نشونش دادم ، نفر اول در اولویته
از بحثا و نظریه هاشون تک خنده ای کردم و گفتم :
+ دخترا بسه دیگه...نه...بعد از ماجرای امروز حتی نزدیک هم نشدیم...آقای لی گفته برم پیشش...واسه ی همین گفتم شما برید من بعداً به بابام میگم بیاد دنبالم
همشون چهره ی عصبیشونو به چهره ی سوالی تغییر دادن..
سول هی: یعنی با اون پسره نمیری لاس بزنی؟
با حالت کلافه رو به سول هی کردم و گفتم...
پارت بعدی رو آپ کردم لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
قبل از این که سوال دیگه ای بپرسن زنگ خورد و ما هر کدوم سمت کلاس خودمون رفتیم...آیگو شانس آوردم
بلاخره زنگ آخر هم خورد ، وسایلمو جمع کردم و گزاشتم توی کیفم
تهیونگ به خاطر
اینکه نتونست سوالایی که معلم ازش میپرسه رو جواب بده وسط کلاس آقای لی انداختش
بیرون... این همه عصبیانیتی که از آقای لی دیده بودم بعید بود از اون موقع تا الان عصبی بود!
قبل از اینکه کلاسو ترک کنم آقای لی با همون عصبانیتش صدام زد
آقای لی: ا/ت !؟
+ بله؟
آقای لی: قبل از اینکه بری خونه لطفا بیا دفتر معلما...کارت دارم
+ چشم
و سریع کیفش رو برداشت و از کلاس رفت بیرون ، خدا میدونه باهام چیکار داره...نکنه بخواد جلو من تهیونگ رو کتک بزنه؟ اصلا شاید ربطی به موضوع تهیونگ نداشته باشه...قبل
از رفتن باید به دخترا بگم واگر نه مغزمو میخورن...
بقیه ی وسایلمو جمع کردم و رفتم که به دخترا اطلاع بدم نمیتونم امروز باهاشون برگردم خونه ، از پله رفتم پایین و پیچیدم به سمت راهروی سال اولیا
دخترا تازه از کلاس زده بودن بیرون ، رفتم سمتشون
سول هی ی نیشخند شیطانی زد و عینکشو با انگشت اشارش تنظیم کرد و گفت :
سول هی: اومدی بگی با نمیای خونه و میخوای با اون پسره بری بیرون غذا بخوری
هانا هم اخم کیوتی کرد و با حالت بامزه ای گفت
هانا: ای دزد خائن ... من اول روش کراش زدم
یونسو: یاااا....من اول دیدمش پس مال خودمه
سولهی: دوتاتون ببندید... من تو کلاس پیانو دیدمش و به شما نشونش دادم ، نفر اول در اولویته
از بحثا و نظریه هاشون تک خنده ای کردم و گفتم :
+ دخترا بسه دیگه...نه...بعد از ماجرای امروز حتی نزدیک هم نشدیم...آقای لی گفته برم پیشش...واسه ی همین گفتم شما برید من بعداً به بابام میگم بیاد دنبالم
همشون چهره ی عصبیشونو به چهره ی سوالی تغییر دادن..
سول هی: یعنی با اون پسره نمیری لاس بزنی؟
با حالت کلافه رو به سول هی کردم و گفتم...
پارت بعدی رو آپ کردم لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۵۰.۵k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.