Part ¹ وقتی ازدواج کردید اما سرطان ریه...
ویو ماسان
سلام اسم من ماسانه ..لی ماسان.. معمولا به اسم صدام میکنن و خیلی هام تا بیان بگن ... پخ..دیگ وجود ندارن... ی چیزی بین ی آدم شرور و ی آدم خوبم ههه (خنده) مثل رابین هود ... حالا اینا مهم نیست ..عام من ۲۵ سالمه و دارم میرم سراغ ارتش ... هوووهووو ی ماموریت جدید ...
ویو راوی *
ماسان ی دختر خیلی شیطون و بی رحم و جدی بود ...اونو خیلیا لقب ملکه یخ روش گذاشته بودن .. ملکه چون همه ازش میترسیدن و یخ بخاطر رفتارش... اون رفت د رسید به اون آسمان خراش اون BMW 760li با رنگ مشکی مات و ی پلاک سفارشی ... معلومه همه میشناختنش .. بدون اینکه منتظر باشه درو باز کنن در باز شد و مستقیم رفت داخل ماشینشو پارک کرد و سوار آسانسور شد و رفت بالا ... پنت هوس اون برج ... ^دینگ^ طبقه ۳۱.. عینکشو برداشت و رفت داخل همه به پاش بلند شدن ولی اون همرو به ی ورش گرفته بود و رفت پیش به اصطلاح رئیس البته اون هیچکسو بالاتر از خودش نمیدید *
ماسان*: اوه... سلام آقای کیم تهیونگ...(با حرص )
رفت و نشست پشت میز و پاشو رو پاش انداخت
تهیونگ*: سلام خانم لی...
ماسان*: ماسان..!! اینجوری راحت ترم..
تهیونگ *: باشه ... خانم ماسان ..
ماسان*: اون کیه ...
ویو ماسان *
یکی اون پشت بود .. خیلی رو مخم بود پشتش بود لباس جذابی تنش بود ی نیشخندی زدم که با صدای کیم از فکر در اومدم*
تهیونگ*: اوه ایشون آقای جئون جونگ کوک هستن ...
همون موقع یکی یهو درو باز کرد و اومد تو چشام گرد شده بود ینی چی در زدن بلد نیست تا اومدم چیزی بگم یهو پرید وسط حرفم
ویو راوی
جیمین نفس نفس زنان شروع کرد حرف زدن
جیمین*: هه ..هه...هه چیزه .. ی لحظه ...
خم شده بود و نفس میگرفت همه با تعجب بهش خیره شده بودن که ادامه داد
جیمین *: تهیونگ .. تهیونگ خیلی شلوغ بود غر نزن ...اینی که گفتی میاد اومده ؟
که چشمش به ماسان خورد که خیلی عصبی جدی داره نگاش میکنه
جیمین ادامه داد*: اووو شمایی خانم لی ؟
ماسان*: بله خودمم .. ترجیحا ماسان صدام کن ...
همون موقع جونگ کوک اومد و یدونه زد تو کمر جیمین
کوک*: ای پسره خنگ آخه آدم اینقدر دیر میاد؟
جیمین و کوک خندیدن و همدیگرو بغل کردن
تهیونگ با لهن عصبی ادامه داد..
تهیونگ*: بسه دیگه ...
همه ساکت شدن و به تهیونگ نگاه میکردن و منتظر بودن ...
سلام اسم من ماسانه ..لی ماسان.. معمولا به اسم صدام میکنن و خیلی هام تا بیان بگن ... پخ..دیگ وجود ندارن... ی چیزی بین ی آدم شرور و ی آدم خوبم ههه (خنده) مثل رابین هود ... حالا اینا مهم نیست ..عام من ۲۵ سالمه و دارم میرم سراغ ارتش ... هوووهووو ی ماموریت جدید ...
ویو راوی *
ماسان ی دختر خیلی شیطون و بی رحم و جدی بود ...اونو خیلیا لقب ملکه یخ روش گذاشته بودن .. ملکه چون همه ازش میترسیدن و یخ بخاطر رفتارش... اون رفت د رسید به اون آسمان خراش اون BMW 760li با رنگ مشکی مات و ی پلاک سفارشی ... معلومه همه میشناختنش .. بدون اینکه منتظر باشه درو باز کنن در باز شد و مستقیم رفت داخل ماشینشو پارک کرد و سوار آسانسور شد و رفت بالا ... پنت هوس اون برج ... ^دینگ^ طبقه ۳۱.. عینکشو برداشت و رفت داخل همه به پاش بلند شدن ولی اون همرو به ی ورش گرفته بود و رفت پیش به اصطلاح رئیس البته اون هیچکسو بالاتر از خودش نمیدید *
ماسان*: اوه... سلام آقای کیم تهیونگ...(با حرص )
رفت و نشست پشت میز و پاشو رو پاش انداخت
تهیونگ*: سلام خانم لی...
ماسان*: ماسان..!! اینجوری راحت ترم..
تهیونگ *: باشه ... خانم ماسان ..
ماسان*: اون کیه ...
ویو ماسان *
یکی اون پشت بود .. خیلی رو مخم بود پشتش بود لباس جذابی تنش بود ی نیشخندی زدم که با صدای کیم از فکر در اومدم*
تهیونگ*: اوه ایشون آقای جئون جونگ کوک هستن ...
همون موقع یکی یهو درو باز کرد و اومد تو چشام گرد شده بود ینی چی در زدن بلد نیست تا اومدم چیزی بگم یهو پرید وسط حرفم
ویو راوی
جیمین نفس نفس زنان شروع کرد حرف زدن
جیمین*: هه ..هه...هه چیزه .. ی لحظه ...
خم شده بود و نفس میگرفت همه با تعجب بهش خیره شده بودن که ادامه داد
جیمین *: تهیونگ .. تهیونگ خیلی شلوغ بود غر نزن ...اینی که گفتی میاد اومده ؟
که چشمش به ماسان خورد که خیلی عصبی جدی داره نگاش میکنه
جیمین ادامه داد*: اووو شمایی خانم لی ؟
ماسان*: بله خودمم .. ترجیحا ماسان صدام کن ...
همون موقع جونگ کوک اومد و یدونه زد تو کمر جیمین
کوک*: ای پسره خنگ آخه آدم اینقدر دیر میاد؟
جیمین و کوک خندیدن و همدیگرو بغل کردن
تهیونگ با لهن عصبی ادامه داد..
تهیونگ*: بسه دیگه ...
همه ساکت شدن و به تهیونگ نگاه میکردن و منتظر بودن ...
۸.۳k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.