اخرین نفر
اخرین نفر
پارت۳۱
ادمین ویو:
نیکی:پس تو...
شوگا:تو هر کاری بکنی من بازم عاشقتم
نیکی بغلش کرد
نیکی:به جز مامان و بابام دیگه کسی منو اینجوری دوست نداشت
شوگا:حتی داینا؟
نیکی:اون اندازه ی یه دوست صمیمیییی منو دوست داره ولی تو...یه وایب دیگهای
فردا توی مدرسه جیمین و داینا کلی نیش زدنشون که دی شب چطور بود چی کار کردین کحا رفتین ولب توی مدرسه اصن به هم اهمیت نمی دادن ولب با نگاهاشون می فهموندن به هم که هنوزم دوست دارم اصن مگه می شه برای اینکه کسی نفهمه علاقتو از بین ببری؟! نه معلومه
نیکی رفت توی کتاب خونه از اینکه هنوز اونحا بوی کتاب نو می داد تعجب کرد رفت تا کتابشو پیدا کنه وقتی پیداش کرد گذاشتش رو میز و قهوهشو در اورد و با هیجان شرو به خوندن کرد این حس عالی بود براش و فقط همین کافی بود
یکی کتابی گذاشت روی میز
شوگا:چرا تنهایی؟
نیکی:چرا اومدی اینجا شایعه پخش می شه
شوگا:بزار پخش شه مهم نیست
نیکی:هوففف از دست توووو
شوگا هم یه لیوان قهوه گرفته بود جفتشون با خوشحالی کنار هم کتاب می خوندن و قهوه می خوردن
پارت۳۱
ادمین ویو:
نیکی:پس تو...
شوگا:تو هر کاری بکنی من بازم عاشقتم
نیکی بغلش کرد
نیکی:به جز مامان و بابام دیگه کسی منو اینجوری دوست نداشت
شوگا:حتی داینا؟
نیکی:اون اندازه ی یه دوست صمیمیییی منو دوست داره ولی تو...یه وایب دیگهای
فردا توی مدرسه جیمین و داینا کلی نیش زدنشون که دی شب چطور بود چی کار کردین کحا رفتین ولب توی مدرسه اصن به هم اهمیت نمی دادن ولب با نگاهاشون می فهموندن به هم که هنوزم دوست دارم اصن مگه می شه برای اینکه کسی نفهمه علاقتو از بین ببری؟! نه معلومه
نیکی رفت توی کتاب خونه از اینکه هنوز اونحا بوی کتاب نو می داد تعجب کرد رفت تا کتابشو پیدا کنه وقتی پیداش کرد گذاشتش رو میز و قهوهشو در اورد و با هیجان شرو به خوندن کرد این حس عالی بود براش و فقط همین کافی بود
یکی کتابی گذاشت روی میز
شوگا:چرا تنهایی؟
نیکی:چرا اومدی اینجا شایعه پخش می شه
شوگا:بزار پخش شه مهم نیست
نیکی:هوففف از دست توووو
شوگا هم یه لیوان قهوه گرفته بود جفتشون با خوشحالی کنار هم کتاب می خوندن و قهوه می خوردن
۴.۶k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.