حاکمان جهنم : پارت ۱۳
ا.ت : نمیخوام بخورم ( با جیغ )
و پرید رفت تو اتاق و در اتاقش رو قفل کرد
زهرا خانم : پدصگ تو که بلاخره میای بیرون اونوقت من میدونم و تو
و رفت
ا.ت : اهههههه خدا
و خودسو انداخت روی تخت
چشماشو بست که بوی سوختگی شدید به دماغش خورد
آروم رفت دم پنجره که دید طبقه ی پایینشون رو دود برداشته یکم که سرشو برد پایین سرش گیج رفت و پرت شد پایین ولی دستش رو گرفت لبه ی پنجره و کلی جئع و داد کرد
تا پسرا درو شکستن
سرگیجه امونش رو بریده بود بدی آتیش باعث شده بود نتونه نفس بکشه که تا دسته شوگا بهش رسید چشماشو بست و پرت شد بعل شوگا و به خواب عمیقی فرو رفت
زهرا خانم : خدایا بچم که شوگا سریع ا.ت رو براید استایل بغل و رفت پایین و با آقا ممد رضا سوار ماشین شدن و رفتن بیمارستان
امیر هم زهرا خانم رو آورد و پسرا رفتن بینن چه خبره
زهرا خانم : وای خدا بیچاره شدیم بچم سه روزه بیهوشه
دکتر : خانم لطفا آروم باشید دختر شما به بوی آتیش حساسیت و به ارتفاع ترس و فوبیا داسته برای همین این بیهوشی کاملا طبیعیه
یه روز بعد
ا.ت : مامان
زهرا خانم با گریه: جان مامان الهی قربون اون صدات برم من چیه مامان آب میخوای بیا
یکم آب داد به ا.ت
ا.ت : مامان خونه
زهرا خانم : همسایه پایینی آشپزی میکرده غذا سوخته همراهش خونه رو هم سوزونده العان سه روزه از آتش نشانی واسشون غذا میبرن تا دیگه غذا درست نکنه خونه ی خودمونم زیاد خوب نیست معمار گفته باید خونه رو عوض کنیم بابات یه تیکه خونه باغی و عمارتی مثل خونه خودمون که بهش ارث رسیده رو ورداشته گفته دیگه اونجا زندگی میکنیم قرار شده بهتر که شدی بریم کله وسایلای خونه رو عوض کنیم تو هم باید وسیاه ی نو بخری حالا هم زود خوب شو که واسه سرو سامون دادن خونه ب جدیدمون نیرو کم داریم
ا.ت : دکتر نمیاد منو ببینه
دکتر : من اینجام
دکتر : مشکلی نداره فردا مرخص میشی دخترم
زهرا خانم : خب بیاید بریم اول این خونه رو ببینیم
رفتن داخل
خیلی بزرگ بود سه تا حال یه آشپزخونه ی بزرگ پنج تا تالار بزرگ
و کلی هم اتاق بود
حموم و دستشویی بزرگ و شیکی داشت
از درختاش نگم که معرکه بود
یعنی عالی بود این خونه شبیه قصر بود
زهرا خانم : ماشالله ما که از فرش رسیدیم به عرش ولی مرد ابن خونه یه تمیز کاری حسابی میخواد ولی قبلش بریم وسیله بگیریم
و پرید رفت تو اتاق و در اتاقش رو قفل کرد
زهرا خانم : پدصگ تو که بلاخره میای بیرون اونوقت من میدونم و تو
و رفت
ا.ت : اهههههه خدا
و خودسو انداخت روی تخت
چشماشو بست که بوی سوختگی شدید به دماغش خورد
آروم رفت دم پنجره که دید طبقه ی پایینشون رو دود برداشته یکم که سرشو برد پایین سرش گیج رفت و پرت شد پایین ولی دستش رو گرفت لبه ی پنجره و کلی جئع و داد کرد
تا پسرا درو شکستن
سرگیجه امونش رو بریده بود بدی آتیش باعث شده بود نتونه نفس بکشه که تا دسته شوگا بهش رسید چشماشو بست و پرت شد بعل شوگا و به خواب عمیقی فرو رفت
زهرا خانم : خدایا بچم که شوگا سریع ا.ت رو براید استایل بغل و رفت پایین و با آقا ممد رضا سوار ماشین شدن و رفتن بیمارستان
امیر هم زهرا خانم رو آورد و پسرا رفتن بینن چه خبره
زهرا خانم : وای خدا بیچاره شدیم بچم سه روزه بیهوشه
دکتر : خانم لطفا آروم باشید دختر شما به بوی آتیش حساسیت و به ارتفاع ترس و فوبیا داسته برای همین این بیهوشی کاملا طبیعیه
یه روز بعد
ا.ت : مامان
زهرا خانم با گریه: جان مامان الهی قربون اون صدات برم من چیه مامان آب میخوای بیا
یکم آب داد به ا.ت
ا.ت : مامان خونه
زهرا خانم : همسایه پایینی آشپزی میکرده غذا سوخته همراهش خونه رو هم سوزونده العان سه روزه از آتش نشانی واسشون غذا میبرن تا دیگه غذا درست نکنه خونه ی خودمونم زیاد خوب نیست معمار گفته باید خونه رو عوض کنیم بابات یه تیکه خونه باغی و عمارتی مثل خونه خودمون که بهش ارث رسیده رو ورداشته گفته دیگه اونجا زندگی میکنیم قرار شده بهتر که شدی بریم کله وسایلای خونه رو عوض کنیم تو هم باید وسیاه ی نو بخری حالا هم زود خوب شو که واسه سرو سامون دادن خونه ب جدیدمون نیرو کم داریم
ا.ت : دکتر نمیاد منو ببینه
دکتر : من اینجام
دکتر : مشکلی نداره فردا مرخص میشی دخترم
زهرا خانم : خب بیاید بریم اول این خونه رو ببینیم
رفتن داخل
خیلی بزرگ بود سه تا حال یه آشپزخونه ی بزرگ پنج تا تالار بزرگ
و کلی هم اتاق بود
حموم و دستشویی بزرگ و شیکی داشت
از درختاش نگم که معرکه بود
یعنی عالی بود این خونه شبیه قصر بود
زهرا خانم : ماشالله ما که از فرش رسیدیم به عرش ولی مرد ابن خونه یه تمیز کاری حسابی میخواد ولی قبلش بریم وسیله بگیریم
۶.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.