پارت ۶ : وقتی اومدید ایران ....
کوک : هیییییی بلاخره برنده شدم
خدیجه خانم : د آروم تر مادر بقیه خوابن
کوک : چشم مادر جون
بله خدیجه خانم همون ساعتای سه و ده دیقه بیدار شد و پاشد یکم حال و جمع کرد و چاق درست کرد و ساعت چهار و ربع همه دیگه بیدار شدن و چای خوردن
تهیونگ : اومدم عطر این چایی عالیه خیلی دوسش دارم
ا.ت : وایی خیلی دلم برای چای با طعم هل تنگ شده بود
خدیجه خانم : بخور مادر بخور
بعد تز چایی خدیجه خانم استکان ها رو شست و همه نشستن وسط حال
خدیجه خانم : مرد پاشو برو پیش عباس بقال و مش حسن یکم خرید کن
ا.ت : بابا جون پسرارم ببرشون یکم با خرید ایرانی آشنا بشن
خدیجه خانم : خب اگه اینطوره فردا صبح برید میدون و خرید کنید
آقا ممد رضا : آره پس فردا صبح خروس خون تیغ آفتاب نزده بیرون رفتیم میدون
خدیجه خانم : خیله خب حالا پاشید برید حیاط تمیز کنید
آقا ممد رضا : فوتبال دا
که دمپایی خدیجه خانم پرت شد توی صورت آقا ممد رضا
آقا ممد رضا : د زن چرا میزنی زن
خدیجه خانم : د پاشو برو حیاط و بشور وگرنه از شام خبری نیستتااااااا
آقا ممد رضا : فاب و جارو کجاست
خدیجه خانم : همونجا روی حیاط هست
و آقا ممد رضا رفت روی حیاط و کله حیاط و مثل دسته ی گل کرد
کاشی ها رو شت گلا رو آب داد حیاط و جارو کرد
و خلاصه حیاط مثل دسته ی گل کرد
خدیجه خانم : علیرضا .......( داد )
علیرضا : هانننننننننن ( داد )
خدیجه خانم : علیرضا اااااااااا ( داد )
علیرضا: هاااااااااااااااااااااااااااااااااا ( داد )
خدیجه خانم : پدصگگگگگگگگءگگگ ( داد )
علیرضا : مامان صدات میاد بد صدای من نمیاد ( داد )
خدیجه خانم : کر خودتی پدصگگگگگ
بیام بالا خونت حلاله ( داد )
که علیرضا مثل جت اومد پایین
علیرضا : جانم مامان ( ترسیده )
خدیجه خانم : بیا برو این شامپو رو بده به کوک بچم
علیرضا : چشم
و علیرضا رفت و شامپو رو داد به کوک
خدیجه خانم وسایل خیاطیش رو آورد و اندازه ی ا.ت رو نوشت و دفتر و داد به نامی تا تا اندازه ها رو بنویسه
خدیجه خانم : کارور جلو ۳۰ کارور پشت .....۳۴ دور مچ ۱۸
نامی : مامان جون تموم شد
خدیجه خانم : خب مادر ماشین حساب گوشیم بیار من هرچی بت میگم حساب کن
نامی : خودم براتون حساب میکنم
خدیجه خانم : خب ( یجی تصور کنید ...................) جوابش
نامی :،۱۵
۲ ساعت بعد
خدیجه خانم : به به چه لباسی دوختم چه قدر قشنگه ا.ت مادر بیا او تن کن ببینم اندازه یانه
ا.ت : واییییییییییی چقدر خوشگله
خدیجه خانم : ماشالله هزار ماشالله شبیه ماه شبه چارده شدی مادر
ا.ت : دستت درد نکنه مامان
خدیجه خانم : خواهش میکنم گل مامان
آقا ممد رضا : زن العان فوتبال نشون میده برو چایی بیار
خدیجه خانم : نوکر بابات غلام سیاه
خدیجه خانم : د آروم تر مادر بقیه خوابن
کوک : چشم مادر جون
بله خدیجه خانم همون ساعتای سه و ده دیقه بیدار شد و پاشد یکم حال و جمع کرد و چاق درست کرد و ساعت چهار و ربع همه دیگه بیدار شدن و چای خوردن
تهیونگ : اومدم عطر این چایی عالیه خیلی دوسش دارم
ا.ت : وایی خیلی دلم برای چای با طعم هل تنگ شده بود
خدیجه خانم : بخور مادر بخور
بعد تز چایی خدیجه خانم استکان ها رو شست و همه نشستن وسط حال
خدیجه خانم : مرد پاشو برو پیش عباس بقال و مش حسن یکم خرید کن
ا.ت : بابا جون پسرارم ببرشون یکم با خرید ایرانی آشنا بشن
خدیجه خانم : خب اگه اینطوره فردا صبح برید میدون و خرید کنید
آقا ممد رضا : آره پس فردا صبح خروس خون تیغ آفتاب نزده بیرون رفتیم میدون
خدیجه خانم : خیله خب حالا پاشید برید حیاط تمیز کنید
آقا ممد رضا : فوتبال دا
که دمپایی خدیجه خانم پرت شد توی صورت آقا ممد رضا
آقا ممد رضا : د زن چرا میزنی زن
خدیجه خانم : د پاشو برو حیاط و بشور وگرنه از شام خبری نیستتااااااا
آقا ممد رضا : فاب و جارو کجاست
خدیجه خانم : همونجا روی حیاط هست
و آقا ممد رضا رفت روی حیاط و کله حیاط و مثل دسته ی گل کرد
کاشی ها رو شت گلا رو آب داد حیاط و جارو کرد
و خلاصه حیاط مثل دسته ی گل کرد
خدیجه خانم : علیرضا .......( داد )
علیرضا : هانننننننننن ( داد )
خدیجه خانم : علیرضا اااااااااا ( داد )
علیرضا: هاااااااااااااااااااااااااااااااااا ( داد )
خدیجه خانم : پدصگگگگگگگگءگگگ ( داد )
علیرضا : مامان صدات میاد بد صدای من نمیاد ( داد )
خدیجه خانم : کر خودتی پدصگگگگگ
بیام بالا خونت حلاله ( داد )
که علیرضا مثل جت اومد پایین
علیرضا : جانم مامان ( ترسیده )
خدیجه خانم : بیا برو این شامپو رو بده به کوک بچم
علیرضا : چشم
و علیرضا رفت و شامپو رو داد به کوک
خدیجه خانم وسایل خیاطیش رو آورد و اندازه ی ا.ت رو نوشت و دفتر و داد به نامی تا تا اندازه ها رو بنویسه
خدیجه خانم : کارور جلو ۳۰ کارور پشت .....۳۴ دور مچ ۱۸
نامی : مامان جون تموم شد
خدیجه خانم : خب مادر ماشین حساب گوشیم بیار من هرچی بت میگم حساب کن
نامی : خودم براتون حساب میکنم
خدیجه خانم : خب ( یجی تصور کنید ...................) جوابش
نامی :،۱۵
۲ ساعت بعد
خدیجه خانم : به به چه لباسی دوختم چه قدر قشنگه ا.ت مادر بیا او تن کن ببینم اندازه یانه
ا.ت : واییییییییییی چقدر خوشگله
خدیجه خانم : ماشالله هزار ماشالله شبیه ماه شبه چارده شدی مادر
ا.ت : دستت درد نکنه مامان
خدیجه خانم : خواهش میکنم گل مامان
آقا ممد رضا : زن العان فوتبال نشون میده برو چایی بیار
خدیجه خانم : نوکر بابات غلام سیاه
۸.۴k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.