رفتن داخل اتاق صدای شیر آب میوند خیالم راحت شد
رفتن داخل اتاق صدای شیر آب میوند خیالم راحت شد
میخاستم بر گردم که صدای هق هقهای ا/ت رو شنیدم
رفتم سمت در حموم و در زدم
ویو ا/ت
داشتم توی حموم گریه میکردم که صدای در شد
با صدای که انگار از ته چاه میاد داد زدم بله
که صدای ارباب آمد
کوک:ا/ت حالت خوبه
اصلا روم نمیشد جواب بدم خجالت آورده صدامو صاف کردم و گفتم آره بهترم
و باشه ای گفت و رفت
صدای بسته شدن در آمد خیالم راحت شد که رفت آمدم بیرون لباس هامو پوشیدم و رفتم سمت آشپزخونه
از دیروز تا الان لب به هیچی نزده بودم یکم نودل درست کردم و خوردم
که اجوما گفت:ا/ت بیا این قهوه رو ببر برای ارباب
وای خدا من روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم حالم از خودم بهم میخوره
ویوکوک"
امشب باید میرفتم مهمونی و خانواده ازم یه وارث میخان اونم توقع دارن که از دختر عموم سانا هع اون یه هرزس امشب باید یه جوری بپوشونم قضیه رو
زنگ زدم به جیمین'
کوک:الو سلام جیمین
جیمین:سلام خوبی
کوک:افتضاحم امشب مهمونی خانوادگی داریم و بابام میگه که باید با سانا ازدواج کنم برای وارث از اون هرزه متنفرم
جیمین:میتونی یه نفرو به عنوان دوست دخترت ببری بگی این قراره نامزد آیندم بشه یکم از مغزت استفاده کن
کوک:مگه شهر هرته دست یکی رو ببرم با خودم و بگم دوست دخترمه
جیمین:عاا کوک من چمیدونم تو خودت یه کاری بکن من کار دارم
کوک:از اولم میدونستم هیچ گوهی نیستی
تا میخاست حرف بزنه قط کردم
ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم و به حرف های جیمین فکر کردم نظرشما خیلی بد نبود که صدای در آمد
کوک:هومم کیه؟
ا/ت:ارباب قهوه رو اوردم
کوک:بیا تو
ا/ت:بفرمایین
کوک:هوم باشه حالا برو
ا/ت یه تعظیم کرد و رفت
ا/ت ا/ت میتونم بجای دوست دخترم ببرمش مهمونی امشب
زنگ زدم به جک
کوک:الو سلام جک
جک:سلام ارباب بفرمایید
کوک:میخاستم درباره این خدمتکار جدیده ا/ت تحقیق کنی برام و تا یک ساعت دیگه تحویلم بده
جک:چشم ارباب
میخاستم بر گردم که صدای هق هقهای ا/ت رو شنیدم
رفتم سمت در حموم و در زدم
ویو ا/ت
داشتم توی حموم گریه میکردم که صدای در شد
با صدای که انگار از ته چاه میاد داد زدم بله
که صدای ارباب آمد
کوک:ا/ت حالت خوبه
اصلا روم نمیشد جواب بدم خجالت آورده صدامو صاف کردم و گفتم آره بهترم
و باشه ای گفت و رفت
صدای بسته شدن در آمد خیالم راحت شد که رفت آمدم بیرون لباس هامو پوشیدم و رفتم سمت آشپزخونه
از دیروز تا الان لب به هیچی نزده بودم یکم نودل درست کردم و خوردم
که اجوما گفت:ا/ت بیا این قهوه رو ببر برای ارباب
وای خدا من روم نمیشه تو چشماش نگاه کنم حالم از خودم بهم میخوره
ویوکوک"
امشب باید میرفتم مهمونی و خانواده ازم یه وارث میخان اونم توقع دارن که از دختر عموم سانا هع اون یه هرزس امشب باید یه جوری بپوشونم قضیه رو
زنگ زدم به جیمین'
کوک:الو سلام جیمین
جیمین:سلام خوبی
کوک:افتضاحم امشب مهمونی خانوادگی داریم و بابام میگه که باید با سانا ازدواج کنم برای وارث از اون هرزه متنفرم
جیمین:میتونی یه نفرو به عنوان دوست دخترت ببری بگی این قراره نامزد آیندم بشه یکم از مغزت استفاده کن
کوک:مگه شهر هرته دست یکی رو ببرم با خودم و بگم دوست دخترمه
جیمین:عاا کوک من چمیدونم تو خودت یه کاری بکن من کار دارم
کوک:از اولم میدونستم هیچ گوهی نیستی
تا میخاست حرف بزنه قط کردم
ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم و به حرف های جیمین فکر کردم نظرشما خیلی بد نبود که صدای در آمد
کوک:هومم کیه؟
ا/ت:ارباب قهوه رو اوردم
کوک:بیا تو
ا/ت:بفرمایین
کوک:هوم باشه حالا برو
ا/ت یه تعظیم کرد و رفت
ا/ت ا/ت میتونم بجای دوست دخترم ببرمش مهمونی امشب
زنگ زدم به جک
کوک:الو سلام جک
جک:سلام ارباب بفرمایید
کوک:میخاستم درباره این خدمتکار جدیده ا/ت تحقیق کنی برام و تا یک ساعت دیگه تحویلم بده
جک:چشم ارباب
۶.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.