P/2
تو کی هستی؟🥂🕸️
تهیونگ :با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ، سرم درد میکرد اوفف خدا الان باید برم مدرسه اه کی حوصلشو داره آخه
بلند شدم رفتم دستشویی و دست و صورتم و شستم اومدم بیرون ، لباسای فرممو تنم کردم و کیف و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین ، مثل همیشه نشسته بود روی میز و داشت با آرامش غذاشو میخورد....ازش متنفرم
جانگ سو :اوه بیدار شدی ؟
تهیونگ :نه هنوز خوابم ...
جانگ سو :بیا بشین صبحونتو بخور
تهیونگ :میل ندارم
جانگ سو :بهت گفتم بیا بشین
تهیونگ :اوف عجب گیری کردیما ، رفتم نشستم روبه روش که گفت غذاتو بخور
جانگ سو :امروز اولین روز مدرسته سعی کن واسه خودت دوست پیدا کنی و با کسی بد حرف نزنی
تهیونگ :لیوان قهومو سر کشیدم گذاشتم رو میز ، رفتار من به هیچ کس ربطی نداره من هرجور که دلم بخواد رفتار میکنم ، پدر .
جانگ سو :امیدوارم کاری نکنی که به ضررت بشه تهیونگ !
تهیونگ :بدون جواب دادن به حرفش بلند شدم و رفتم سمت در خونه ...
جانگ سو :یکی از بادیگارد ها رو میفرستم بیاد دنبالت
تهیونگ :نیاز نیست خودم میتونم بیام و از در خونه رفتم بیرون ، به سمت مدرسه حرکت کردم ....
°°°
ا.ت :چشمامو باز کردم و غلطی روی تخت خوردم ، به ساعت روی دیوار نگاه کردم که وایی دیرم شددد ، مثل برق از جام بلند شدم و سریع رفتم سمت دستشویی بعد انجام کارای لازم اومدم بیرون و سریع لباس هامو پوشیدم ، کیفم و برداشتم و بدو بدو رفتم پایین ، سریع یه لقمه واسه خودم درست کردم و گذاشتم دهنم و رفتم سمت در ، پوتینمو پوشیدم و از در خارج شدم ، امیدوارم دیر نکنم وگرنه مدیر تا آخر زنگ سرم غر میزنه
ا.ت :وقتی لقمم تموم شد کتاب داستانمو از تو کیفم درآوردم و در حین راه رفتن شروع کردم به خوندنش ، واقعا داستان قشنگی بود ....
°°°
تهیونگ :رسیدم به در مدرسه و وارد شدم ، اه باورم نمیشه باید اینجا رو تحمل کنم ، داشتم حرکت میکردم به سمت دفتر مدیر که یه نفر از پشت خورد بهم ....
ا.ت :رسیده بودم به مدرسه ولی سرم پایین بود و همینجوری راه میرفتم که محکم خوردم به یه نفر ، سرمو آوردم بالا که با پسره برگشت رو به من و عصبی نگام کرد ، ولی عجب پسری خوشتیپی بود هاا ، وایی ا.ت چی میگی واس خودت ...
تهیونگ :با عصبانیت برگشتم به پشتم که دیدم یه دختر با موهای بلند و قهوه ای داره با چشمای قهوه ایش بهم نگاه میکنه که سریع به خودش اومد و شروع کرد ازم عذرخواهی کردن....
ا.ت :ببخشید من واقعا عذر میخوام ، سرم پایین بود شمارو ندیدم ، واقعا معذرت میخوام
تهیونگ :دختره ی احمق جلو پاتو ببین دیگه مگه کوری ؟ بسته سرم رفت اه
ا.ت :وقتی اونجوری باهام حرف زد ناراحت شدم ، بازم ببخشید ، حرکت کردم به سمت کلاسم
تهیونگ :دوباره عذر خواهی کرد و رفت ، اینم از شروع مدرسه فاک ...
°°°
ا.ت :رفتم سر کلاس و نشستم روی صندلیم ، پسره اول صبح چرا انقدر عصبیه ؟! انگار ارث پدرشو خوردم ! ولش کن اصلا
°°°
تهیونگ :رفتم به سمت اتاق مدیر و در زدم ، اجازه ورود داد...
در و باز کردم و رفتم داخل
تهیونگ :سلام
مدیر :سلام پسرم ، بله ؟
تهیونگ :عام من کیم تهیونگ هستم
مدیر :عااا تو همون دانش آموز جدیدی ؟ پسر کیم جانگ سو ؟
تهیونگ :بله
مدیر :به مدرسه ما خوش اومدی ، امیدوارم از اینجا خوشت بیاد
تهیونگ :حتما (زیر لب)
مدیر :چیزی گفتی ؟
تهیونگ :نه ، خب من باید به کدوم کلاس برم ؟
مدیر :طبقه بالا سمت راست راهرو کلاس سوم ....
تهیونگ :بله ممنون ، به سمت اون کلاسی که مدیر گفته بود حرکت کردم ، وقتی رسیدم وارد کلاس شدم ولی با چیزی که دیدم ....
تهیونگ :با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ، سرم درد میکرد اوفف خدا الان باید برم مدرسه اه کی حوصلشو داره آخه
بلند شدم رفتم دستشویی و دست و صورتم و شستم اومدم بیرون ، لباسای فرممو تنم کردم و کیف و گوشیمو برداشتم و رفتم پایین ، مثل همیشه نشسته بود روی میز و داشت با آرامش غذاشو میخورد....ازش متنفرم
جانگ سو :اوه بیدار شدی ؟
تهیونگ :نه هنوز خوابم ...
جانگ سو :بیا بشین صبحونتو بخور
تهیونگ :میل ندارم
جانگ سو :بهت گفتم بیا بشین
تهیونگ :اوف عجب گیری کردیما ، رفتم نشستم روبه روش که گفت غذاتو بخور
جانگ سو :امروز اولین روز مدرسته سعی کن واسه خودت دوست پیدا کنی و با کسی بد حرف نزنی
تهیونگ :لیوان قهومو سر کشیدم گذاشتم رو میز ، رفتار من به هیچ کس ربطی نداره من هرجور که دلم بخواد رفتار میکنم ، پدر .
جانگ سو :امیدوارم کاری نکنی که به ضررت بشه تهیونگ !
تهیونگ :بدون جواب دادن به حرفش بلند شدم و رفتم سمت در خونه ...
جانگ سو :یکی از بادیگارد ها رو میفرستم بیاد دنبالت
تهیونگ :نیاز نیست خودم میتونم بیام و از در خونه رفتم بیرون ، به سمت مدرسه حرکت کردم ....
°°°
ا.ت :چشمامو باز کردم و غلطی روی تخت خوردم ، به ساعت روی دیوار نگاه کردم که وایی دیرم شددد ، مثل برق از جام بلند شدم و سریع رفتم سمت دستشویی بعد انجام کارای لازم اومدم بیرون و سریع لباس هامو پوشیدم ، کیفم و برداشتم و بدو بدو رفتم پایین ، سریع یه لقمه واسه خودم درست کردم و گذاشتم دهنم و رفتم سمت در ، پوتینمو پوشیدم و از در خارج شدم ، امیدوارم دیر نکنم وگرنه مدیر تا آخر زنگ سرم غر میزنه
ا.ت :وقتی لقمم تموم شد کتاب داستانمو از تو کیفم درآوردم و در حین راه رفتن شروع کردم به خوندنش ، واقعا داستان قشنگی بود ....
°°°
تهیونگ :رسیدم به در مدرسه و وارد شدم ، اه باورم نمیشه باید اینجا رو تحمل کنم ، داشتم حرکت میکردم به سمت دفتر مدیر که یه نفر از پشت خورد بهم ....
ا.ت :رسیده بودم به مدرسه ولی سرم پایین بود و همینجوری راه میرفتم که محکم خوردم به یه نفر ، سرمو آوردم بالا که با پسره برگشت رو به من و عصبی نگام کرد ، ولی عجب پسری خوشتیپی بود هاا ، وایی ا.ت چی میگی واس خودت ...
تهیونگ :با عصبانیت برگشتم به پشتم که دیدم یه دختر با موهای بلند و قهوه ای داره با چشمای قهوه ایش بهم نگاه میکنه که سریع به خودش اومد و شروع کرد ازم عذرخواهی کردن....
ا.ت :ببخشید من واقعا عذر میخوام ، سرم پایین بود شمارو ندیدم ، واقعا معذرت میخوام
تهیونگ :دختره ی احمق جلو پاتو ببین دیگه مگه کوری ؟ بسته سرم رفت اه
ا.ت :وقتی اونجوری باهام حرف زد ناراحت شدم ، بازم ببخشید ، حرکت کردم به سمت کلاسم
تهیونگ :دوباره عذر خواهی کرد و رفت ، اینم از شروع مدرسه فاک ...
°°°
ا.ت :رفتم سر کلاس و نشستم روی صندلیم ، پسره اول صبح چرا انقدر عصبیه ؟! انگار ارث پدرشو خوردم ! ولش کن اصلا
°°°
تهیونگ :رفتم به سمت اتاق مدیر و در زدم ، اجازه ورود داد...
در و باز کردم و رفتم داخل
تهیونگ :سلام
مدیر :سلام پسرم ، بله ؟
تهیونگ :عام من کیم تهیونگ هستم
مدیر :عااا تو همون دانش آموز جدیدی ؟ پسر کیم جانگ سو ؟
تهیونگ :بله
مدیر :به مدرسه ما خوش اومدی ، امیدوارم از اینجا خوشت بیاد
تهیونگ :حتما (زیر لب)
مدیر :چیزی گفتی ؟
تهیونگ :نه ، خب من باید به کدوم کلاس برم ؟
مدیر :طبقه بالا سمت راست راهرو کلاس سوم ....
تهیونگ :بله ممنون ، به سمت اون کلاسی که مدیر گفته بود حرکت کردم ، وقتی رسیدم وارد کلاس شدم ولی با چیزی که دیدم ....
۱۶.۳k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.