بچها به چیزی بگم شاید براتون جالب بود
سن نیایش ۱۳
سن پسر عمش ۱۸
بعد این چند وقته اسکیرین شات چت خودشو با پسر عمش برای ما میفرستاد آقا ما هم میخوندیمو میخندیم وای به چی به اینکه پیر عمه نیایش دوستم رو اون غیرتی میشه بعد یه روز ما بهش گفتیم که برو بگو من دارم با یه پسره صحبت میکنم اون رفت بهش گفت بعد اسکیرین شات صفحه چتشونو فرستاده بود پسر عمشم اینجوری گفته بود که تو بغیر از من حق نداری با پسر دیگه ای حرف بزنی درکل روش غیرتی شده بود که دوستم گفت شوخی بود دیگه پسره داشت سکته میکرد حالا ما بهش گفتیم که این بهت نظر اینم گفت نه ما همو به چشم خواهری برادری میبینیم حالا دیشب چت خودشو با پسر عمش برای ما فرستاد که باهم شوخی میکردن بعد پسر عمه نیایش به نیایش گفت که بیا نظرتو درباره من بگو نیایشم بهش گفته تو هیکل خوبی داری و قیافت خوبه پسر عمشم به نیایش گفته تو خیلی جذاب و س.ک.س.ی ای نیایشم برگشته گفته یجوری لهت میکنم که پدر نشی پسر عمشم برمیگرده به نیایش میگه اونوقت تو مادر نمیشی بعد نیایش میگه چرا اونم میگه چون میخوام با تو ازدواج کنم حالا خودتون حدس بزنید ما به نیایش چی گفتیم بعد دوباره برگشته به ما میگه نه ما همو به چشم خواهر برادری نگاه میکنم حالا امروز برای ما عکس پسر عمو فرستاده بعد یکی از دوستام به نیایش میگه من رو پسر عمت کراش زدم بعد نیایش به پسر عمش پیام میده یکی از دوستام روت کراش زده دختر خوبیه خوشگله و اینا بعد پسر عمش بهش میگه من تازه را زدم نیایشم میگه اسم این دختره سناعه بعد پسر عمش میگه دروغ گفتم رل نزدم میخواستم حرس تورو درارم حالا داستان اینجا جالب میشه که پسر عمه نیایش بهش پیام میده :
اینجارو دقیقاً حرفهای خودشونو مینویسم
پسر عمه نیایش : نیا
نیایش : بله چیشد
پسر عمه نیایش : بابا نیایش من روت کراشم یه ذره درکم کن خب وقتی میگی داداشا، یعنی اتیشم میزنی الآنم میگی با دوستت رل بزنم اگه منو نمیخوای اوکی ولی حداقل این کارو نکن
نیایش: ایلیا
پسر عمه نیایش: جان ایلیا؟
نیایش: ایلیا خواهشن ول کن اینا و من بهت مثل داداشم اعتماد کردم
پسر عمه نیایش: باشه ببخشید ناراحتت کردم
پایان
حالا با یه شوخی واقعیت رو فهمیدیم و فکر کنید ما هی به نیایش گفتیم که اینجوریه درست فکر کن ممکنه رابطتون مثل قبل نشه و اونم این جوابشو بهش داده:(پسر عمه نیایش و دیگه به اسمش مینویسم ینی ایلیا)
نیایش:ایلیییی😂
ایلیا:هاااا؟😶
نیایش:میگم یه تصمیمی گرفتم
ایلیا:چی؟
نیایش:اینکه بشیم همون دختر دایی پسر عمه قبلی با شیطنتامون😂
ایلیا: اتفاقا میخواستم بگم ولی روم نشد😂
نیایش:عهه تو و خجالت😂
ایلیا:هی نیاا
نیایش:هاا
ایلیا: پنجشنبه خونه مامان جون فوتبال دستیم رو آوردم یه دست فوتبال بزنیم😂
نیایش:باشه😂😂
و دیگه همین بایی🌸
سن پسر عمش ۱۸
بعد این چند وقته اسکیرین شات چت خودشو با پسر عمش برای ما میفرستاد آقا ما هم میخوندیمو میخندیم وای به چی به اینکه پیر عمه نیایش دوستم رو اون غیرتی میشه بعد یه روز ما بهش گفتیم که برو بگو من دارم با یه پسره صحبت میکنم اون رفت بهش گفت بعد اسکیرین شات صفحه چتشونو فرستاده بود پسر عمشم اینجوری گفته بود که تو بغیر از من حق نداری با پسر دیگه ای حرف بزنی درکل روش غیرتی شده بود که دوستم گفت شوخی بود دیگه پسره داشت سکته میکرد حالا ما بهش گفتیم که این بهت نظر اینم گفت نه ما همو به چشم خواهری برادری میبینیم حالا دیشب چت خودشو با پسر عمش برای ما فرستاد که باهم شوخی میکردن بعد پسر عمه نیایش به نیایش گفت که بیا نظرتو درباره من بگو نیایشم بهش گفته تو هیکل خوبی داری و قیافت خوبه پسر عمشم به نیایش گفته تو خیلی جذاب و س.ک.س.ی ای نیایشم برگشته گفته یجوری لهت میکنم که پدر نشی پسر عمشم برمیگرده به نیایش میگه اونوقت تو مادر نمیشی بعد نیایش میگه چرا اونم میگه چون میخوام با تو ازدواج کنم حالا خودتون حدس بزنید ما به نیایش چی گفتیم بعد دوباره برگشته به ما میگه نه ما همو به چشم خواهر برادری نگاه میکنم حالا امروز برای ما عکس پسر عمو فرستاده بعد یکی از دوستام به نیایش میگه من رو پسر عمت کراش زدم بعد نیایش به پسر عمش پیام میده یکی از دوستام روت کراش زده دختر خوبیه خوشگله و اینا بعد پسر عمش بهش میگه من تازه را زدم نیایشم میگه اسم این دختره سناعه بعد پسر عمش میگه دروغ گفتم رل نزدم میخواستم حرس تورو درارم حالا داستان اینجا جالب میشه که پسر عمه نیایش بهش پیام میده :
اینجارو دقیقاً حرفهای خودشونو مینویسم
پسر عمه نیایش : نیا
نیایش : بله چیشد
پسر عمه نیایش : بابا نیایش من روت کراشم یه ذره درکم کن خب وقتی میگی داداشا، یعنی اتیشم میزنی الآنم میگی با دوستت رل بزنم اگه منو نمیخوای اوکی ولی حداقل این کارو نکن
نیایش: ایلیا
پسر عمه نیایش: جان ایلیا؟
نیایش: ایلیا خواهشن ول کن اینا و من بهت مثل داداشم اعتماد کردم
پسر عمه نیایش: باشه ببخشید ناراحتت کردم
پایان
حالا با یه شوخی واقعیت رو فهمیدیم و فکر کنید ما هی به نیایش گفتیم که اینجوریه درست فکر کن ممکنه رابطتون مثل قبل نشه و اونم این جوابشو بهش داده:(پسر عمه نیایش و دیگه به اسمش مینویسم ینی ایلیا)
نیایش:ایلیییی😂
ایلیا:هاااا؟😶
نیایش:میگم یه تصمیمی گرفتم
ایلیا:چی؟
نیایش:اینکه بشیم همون دختر دایی پسر عمه قبلی با شیطنتامون😂
ایلیا: اتفاقا میخواستم بگم ولی روم نشد😂
نیایش:عهه تو و خجالت😂
ایلیا:هی نیاا
نیایش:هاا
ایلیا: پنجشنبه خونه مامان جون فوتبال دستیم رو آوردم یه دست فوتبال بزنیم😂
نیایش:باشه😂😂
و دیگه همین بایی🌸
۲۹۴
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.