مافیای بزرگ
𝐛𝐢𝐠 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
بعدش صدای زنگ خونه اومد رفتم در باز کردم
"سلامممم خوشگل خانم
_سلاممم جوجه خانم بیا تو
"اوک(خنده)
(علامت جیمین&)
&سلاممم ات چطوری خیلی وقته ندیدمت
_سلام جیمینا آره بیا تو
&اوک
بچه ها که اومدن تو ته هم اومد سلام احوال پرسی کردن و نشستیم سر میز که ته گفت
÷جیمین حدس بزن امروز کیو دیدم
&کیو؟
÷جونگکوک و برگام ریخته بود به مدت ها دیدمش
&عهههههه خوب میگفتی منم بیام بیبینمش
"فشار نخور قرار تو مسافرت باشه
&÷واقعننننننن
"آره قرار ات بهش بگه
&ات نکنه ای شیطون تو هم آره
_نه بابا ما فقط دوستیم
÷÷آره فقط دوستن
_تهیونگگگگگ
÷باشه باشه(با خنده)
"همه چی از دوستی شروع میشه (با چشمک)
_میااااا عههه بسه دیگه اومدیم راجب مسافرت حرفبزنیم نه راجب سینگلی من
"آره آره ولی یادت نره بهش بگی یا
_باشه باشه می گم
بعد نشستم یه ۲و۳ ساعت حرف زدیم که فردا ساعت ۶ صبح راه بیوفتیم
بعد از اینکه جیمین و میا رفتن ته گفت
÷ات من خوابم میاد برم وسایل هامم جمع کنم بریم اممم راستی میگم می تونیم یه نفره دیگه رو هم ببریم؟
_ کی؟
÷من به بچه ها گفتم نایون رو هم ببریم
_اوووو شیطون خبریه هست؟
÷خوب دوست دخترمه دیگه
_عررررر واقعا چرا که حتما
÷مرسی من برم
_اوک برو
بعد رفتم تو اتاقم چمدون هامو در آوردم هرچی می خواستم مو نمی خواستم بر داشتم جمع کردم رفتم رو تخت گوشیم رو برداشتم که به کوک هم بگم
ویو چت ات و کوک
_ امم سلام کوک خوبی؟
+خوبم مرسی
_میگم فردا با دوستام بریم مسافرت ته و جیمین هم هستن می گم می تونی بیای؟
+آره حتما
_باشه پس فردا دم در خونه جیمین باش
+اوک
_بای
+بای
واییییییییییی خدا یعنی قراره بیاد یا امام زادهههههه خدا رحم کنه با همین افکار بود که خوابم برد .......
خوب بچه ها اصل داستان قرار از پارت بعد شروع بشه🌚🦋
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎
بعدش صدای زنگ خونه اومد رفتم در باز کردم
"سلامممم خوشگل خانم
_سلاممم جوجه خانم بیا تو
"اوک(خنده)
(علامت جیمین&)
&سلاممم ات چطوری خیلی وقته ندیدمت
_سلام جیمینا آره بیا تو
&اوک
بچه ها که اومدن تو ته هم اومد سلام احوال پرسی کردن و نشستیم سر میز که ته گفت
÷جیمین حدس بزن امروز کیو دیدم
&کیو؟
÷جونگکوک و برگام ریخته بود به مدت ها دیدمش
&عهههههه خوب میگفتی منم بیام بیبینمش
"فشار نخور قرار تو مسافرت باشه
&÷واقعننننننن
"آره قرار ات بهش بگه
&ات نکنه ای شیطون تو هم آره
_نه بابا ما فقط دوستیم
÷÷آره فقط دوستن
_تهیونگگگگگ
÷باشه باشه(با خنده)
"همه چی از دوستی شروع میشه (با چشمک)
_میااااا عههه بسه دیگه اومدیم راجب مسافرت حرفبزنیم نه راجب سینگلی من
"آره آره ولی یادت نره بهش بگی یا
_باشه باشه می گم
بعد نشستم یه ۲و۳ ساعت حرف زدیم که فردا ساعت ۶ صبح راه بیوفتیم
بعد از اینکه جیمین و میا رفتن ته گفت
÷ات من خوابم میاد برم وسایل هامم جمع کنم بریم اممم راستی میگم می تونیم یه نفره دیگه رو هم ببریم؟
_ کی؟
÷من به بچه ها گفتم نایون رو هم ببریم
_اوووو شیطون خبریه هست؟
÷خوب دوست دخترمه دیگه
_عررررر واقعا چرا که حتما
÷مرسی من برم
_اوک برو
بعد رفتم تو اتاقم چمدون هامو در آوردم هرچی می خواستم مو نمی خواستم بر داشتم جمع کردم رفتم رو تخت گوشیم رو برداشتم که به کوک هم بگم
ویو چت ات و کوک
_ امم سلام کوک خوبی؟
+خوبم مرسی
_میگم فردا با دوستام بریم مسافرت ته و جیمین هم هستن می گم می تونی بیای؟
+آره حتما
_باشه پس فردا دم در خونه جیمین باش
+اوک
_بای
+بای
واییییییییییی خدا یعنی قراره بیاد یا امام زادهههههه خدا رحم کنه با همین افکار بود که خوابم برد .......
خوب بچه ها اصل داستان قرار از پارت بعد شروع بشه🌚🦋
۷.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.