part:⁶
part:⁶
که یادم اومد وسایل آرایشی مو جا گذاشتم برگشتم برش دارم که دیدم یون دو روی پاهای هیون وو نشسته و دارن همو میبوسن.....خوشکم زد نمیدونستم چیکار کنم فقط نگا شون میکردم کم کم هیون وو رفت سراغ گردن یون دو و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن قلبم داشت تند تند میزند دستام یخ کرده بود بغض کرده بودم که یهو اونا بلند شدنو رفتن رفتم سمت میزو کیفمو برداشتمو رفتم بیرون از بار با پا تا دم در خونه رفتم و همش توی راه گریه می کردم بعد اون شب هیچوقت دیگه یون دو و هیون وو رو نبخشیدم
جونگ سوک: که .....اینطور(چشاش داره از کاسه بیرون میاد)
کیونگ می: اوهوم( بچم ناراحته)
جونگ سوک: حالا خودتو ناراحت نکن.....اون پسر ارزششو نداره
کیونگ می: راس میگی
کیونگ می: نظرت چیه بریم پیشه یونا و سونگ هی؟¿
جونگ سوک: آره....فکر خوبیه اینجوری حالتم بهتر میشه
کیونگ می: اوهوم....بریم پس
(↓خب خب از زبون نویسنده😂👌🏻↓)
رفتن دنبال سونگ هی و یونا گشتن و بله بلاخره پیداشون کردن اونا توی کلاسشون بودن(راستی یونا و سونگ هی یه سال از جونگ سوک و کیونگ می بزرگ ترن)
رفتن داخل
جونگ سوک: سلام....ما نبودیم چیکار کردین
سونگ هی: هیچی داداش......تو با ابجیم چیکار کردی ها!(چشمک)
جونگ سوک: مسخره هیچ کاری نکردم
یونا: ها!؟... کیونگ می چرا زیر چشات پف کرده؟؟؟
سونگ هی: راس میگه چی شده؟؟
کیونگ می:ها! هیچی نشده فقط......یه زره رفتم تو حیاط مدرسه گلا رو بو کشیدم فک کنم حساسیت داشتم(خنده مصنوعی)
یونا: که اینطور
یونا: کیونگ می؟
کیونگ می: بله؟
یونا: میشه امروز باهم بریم بیرون
کیونگ می: آره چرا که نه
یونا: عالی شد پس ساعت⁶:⁰⁰ میام دنبالت
کیونگ می: اوکیه
(پرش زمانی به بعد از مدرسه)
.....계속됩니다.....
♪
♪
♪
♪
♪
(´∩。• ᵕ •。∩`)
که یادم اومد وسایل آرایشی مو جا گذاشتم برگشتم برش دارم که دیدم یون دو روی پاهای هیون وو نشسته و دارن همو میبوسن.....خوشکم زد نمیدونستم چیکار کنم فقط نگا شون میکردم کم کم هیون وو رفت سراغ گردن یون دو و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن قلبم داشت تند تند میزند دستام یخ کرده بود بغض کرده بودم که یهو اونا بلند شدنو رفتن رفتم سمت میزو کیفمو برداشتمو رفتم بیرون از بار با پا تا دم در خونه رفتم و همش توی راه گریه می کردم بعد اون شب هیچوقت دیگه یون دو و هیون وو رو نبخشیدم
جونگ سوک: که .....اینطور(چشاش داره از کاسه بیرون میاد)
کیونگ می: اوهوم( بچم ناراحته)
جونگ سوک: حالا خودتو ناراحت نکن.....اون پسر ارزششو نداره
کیونگ می: راس میگی
کیونگ می: نظرت چیه بریم پیشه یونا و سونگ هی؟¿
جونگ سوک: آره....فکر خوبیه اینجوری حالتم بهتر میشه
کیونگ می: اوهوم....بریم پس
(↓خب خب از زبون نویسنده😂👌🏻↓)
رفتن دنبال سونگ هی و یونا گشتن و بله بلاخره پیداشون کردن اونا توی کلاسشون بودن(راستی یونا و سونگ هی یه سال از جونگ سوک و کیونگ می بزرگ ترن)
رفتن داخل
جونگ سوک: سلام....ما نبودیم چیکار کردین
سونگ هی: هیچی داداش......تو با ابجیم چیکار کردی ها!(چشمک)
جونگ سوک: مسخره هیچ کاری نکردم
یونا: ها!؟... کیونگ می چرا زیر چشات پف کرده؟؟؟
سونگ هی: راس میگه چی شده؟؟
کیونگ می:ها! هیچی نشده فقط......یه زره رفتم تو حیاط مدرسه گلا رو بو کشیدم فک کنم حساسیت داشتم(خنده مصنوعی)
یونا: که اینطور
یونا: کیونگ می؟
کیونگ می: بله؟
یونا: میشه امروز باهم بریم بیرون
کیونگ می: آره چرا که نه
یونا: عالی شد پس ساعت⁶:⁰⁰ میام دنبالت
کیونگ می: اوکیه
(پرش زمانی به بعد از مدرسه)
.....계속됩니다.....
♪
♪
♪
♪
♪
(´∩。• ᵕ •。∩`)
۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.